مقدمه بخش تئاتر

امیر علمدارزاده
امیر علمدارزاده

طی سال‌های گذشته، ترکیب سیاست‌های مدیریتی اشتباه و تصمیم‌گیری‌های غلط و بعضاً کج‌فهمی‌های رایج در نهادهای بالادستی، باعث ازهم‌پاشیدن ساختار قانونی انجمن هنرهای نمایشی استان شده، و این موضوع به‌ظاهر بی‌اهمیت ارتباط هنرمندان جامعه با ساختار تصمیم‌گیری یعنی دولت و ساختار حاکمیت را قطع کرده است. بعد از کش‌وقوس‌های فراوان و گذشت سال‌های متمادی، اکنون با وضعیتی آشفته روبرو هستیم، از طرفی ذی‌نفعانی در این میان سر بر آوردند که به شکل مستقیم و غیرمستقیم از این آشفتگی بهره‌ها برده‌اند و می‌برند، و از طرف دیگر با خیل عظیم هنرمندانی روبروییم که در نبود ساختارهای مدیریتی صنفی و تشکیلاتی خود، با کمترین امکانات و در بدترین شرایط اقتصادی همچنان با امید به آینده در مبارزه‌ای هر روزه با مشکلات ریز و درشت دست‌وپنجه نرم می‌کنند و به‌اصطلاح چراغ کم‌فروغ تئاتر را روشن نگه می‌دارند.

گفتن و نوشتن از این موضوع مثنوی هفتاد من کاغذ است و قصه‌ای دارد پر آب چشم. در این شماره از سرمشق، خواندن پاره‌ای از این مشکلات را با پیشکسوتان و فعالین شاخص تئاتر استان چه در حوزه مسائل انجمن و چه در حوزه آموزش در میان گذاشتیم. عبدالرضا قراری کارگردان، نویسنده، منتقد و رئیس چند دوره انجمن هنرهای نمایشی استان کرمان چهره شناخته شده و خوشنام تئاتر کرمان است، آگاهی او پیرامون خلأهای قانونی و ریل‌گذاری‌های مدیریتی اشتباه هر دوره مثال‌زدنی است. بعد از گفت‌وگوهای فراوان، عبدالرضا قراری در نامه‌ای سرگشاده به دکتر یدالله آقاعباسی آغاز گفت‌وگویی مکتوب را رقم زد که با فرستادن نامه او به دیگر هنرمندان و پیشکسوتان هنر نمایش تشریک مساعی کردیم. سنت نامه‌نگاری از چند زاویه اهمیت دارد، در ابتدا متن مکتوب و نوشتاری و خطاب به اشخاص با طرح دغدغه‌هایی مشترک جنبه‌ای تاریخی و ثبتی به موضوع می‌دهد و از منظری دیگر صریح و بی‌پرده به سراغ اصل دغدغه می‌رود و بدون تشریفات ژورنالیستی با زبان و نگارش شخصی افراد مواجه می‌شویم، صدق کلامی به همراه دارد که در پیچیدگی‌های گفتاری و شفاهی پنهان نشده است.

دادخواهی

عبدالرضا قراری
عبدالرضا قراری

نویسنده و کارگردان تئاتر

دادخواهی

جناب آقای یدالله آقاعباسی

با درود و ارادت خدمت شما

استاد ارجمند بی‌شک شناخت و آگاهی شما از موقعیتی که اکنون افراد فعال در زمینه هنر نمایش با آن روبرو هستند از اینجانب بیشتر است. سخنان جنابعالی در نشست هنرمندان استان کرمان با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی انگیزه من شد تا این نامه را خطاب به شما بنویسم.

در ابتدا باید اشاره کنم که دغدغه رشد و شکوفایی هنر نمایش در درون من زنده است هرچند که سال‌هاست در اثر کج‌اندیشی و کینه‌ورزی برخی ناگزیر به کناره‌گیری از صحنه تئاتر و حضور مطالبه‌گرانه در فعالیت‌های صنفی هنرمندان نمایش شده‌ام در حقیقت کنار رفتن از این میدان دو دلیل داشت.

دلیل اول: در آن زمان، آگاهانه از خواست و تمایل جمعی اقلیت برای حذف خود از صحنه تبعیت کردم تا ارادۀ آن‌ها را برای یک مقطع زمانی تحقق بخشم. من اعتقاد دارم که تاریخ، دیدگاه و فرصتی برای آگاه شدن جامعه هدف و هنرمندان فراهم می‌آورد.

دلیل دوم: جایی که فروپاشی اخلاقی گسترده روی می‌دهد و یک جامعه با بحران استیلای پلیدی فراگیر روبرو می‌شود و سوداگری ارزش‌هایی چون خیانت، کجی، ناراستی و آدم‌فروشی را معیار می‌سازد، برای سالم زیستن در جهان شگرف و زیبای هنر باید قدرت و توانی فرا انسانی داشت همچون یک اسطوره، از آنجا که این قدرت و توان در من نبود پس ناگزیر برای انسان ماندن انتخاب کردم که از فعالیت هنری دست بکشم.

باید اشاره کنم که در شرایط کنونی ناامیدی و یاس بر من حاکم نیست و از سویی به تغییر ناگهانی و آنی هم امیدوار و خوش‌بین نیستم مگر آنکه گفت‌وگویی بین فعالان عرصۀ هنر نمایش رخ دهد تا آگاهی و شناخت، راهنمایمان باشد برای خروج از موقعیت کنونی.

اما هنوز خود را فردی دغدغه‌مند و کنشگر می‌دانم که منافع جمعی را بر منافع فردی مقدم می‌داند و اعتقاد دارم هستند افراد دیگری که شرایط وادارشان کرده تا سکوت کنند و از فعالیت دست بکشند. می‌دانم که ابر تاریکی بر سر هنر نمایش ما سایه انداخته است که نتیجه و پیامد رفتار گروهی از بین خود ماست و می‌دانم که سیاست‌های نادرست نهادهای دولتی و حاکمیتی آغازگر این تباهی و تیره‌روزی بوده است؛ اما اینکه فردی فعال در زمینه هنر به ویژه هنر نمایش بپذیرد سوداگری کینه‌توز باشد ترسناک و وحشت‌آفرین است. هنرمندان نمایش تجربه تغییر و حرکت گروهی به سمت طرح مطالبات و تحقق بخشی از آن را در حافظه جمعی خود دارند. به یاد داریم که در دهه‌های شصت و هفتاد به دلیل سیاست‌های نادرست اجرای نمایش به یک یا دو شب جشنواره‌ها محدود شد و یکی‌یکی فضاهایی که امکان اجرای نمایش در آن‌ها بود از اختیار هنرمندان خارج شد. تالار فارابی، تالار ۰۵، سالن کانون شهید ایرانمنش و فضاهایی از این دست؛ اما با حضور جنابعالی، دکتر قادری، سرکار خانم وزیری و آقای سلطان زاده آموزش اصولی در انجمن پایه‌ریزی شد و فرصت اجرای ویژه با حضور هنرمندان تئاتر و علاقه‌مندان این هنر برای جوانان فراهم آمد و سیاست‌های دولتی در زمینه نحوه برگزاری جشنواره‌ها نقد گردید، حاصل این تحولات موجی شد که بلافاصله اتفاق بعدی ممکن شود.

مشارکت جمعی در برنامه‌ریزی انجمن تمرین شد و هیئت شانزده نفره شکل گرفت، فصل تئاتری تعریف شد. منابعی که جذب آن‌ها ممکن نبود به فعالیت‌هایی چون اعزام هنرمندان برای دیدن آثار نمایشی مرکز و همچنین برگزاری فصل تئاتری نسیم فرح‌بخش و تبادل آثار شهرستانی و استانی اختصاص یافت. مطالبات و خواست ایجاد فضای تمرین و اجرای نمایش شکسته بسته به نتیجه رسید و دو فضای تمرین، اتاق آیینه و پلاتوی انجمن برای تمرین و پلاتوی زیرزمین برای اجرای عمومی آثار برای هنرمندان فراهم شد. این پلاتوی محقر و ساده بود که تجربه اجرای عمومی را برای هنرمندان شهر کرمان و برخی گروه‌های داوطلب از شهرستان‌ها فراهم آورد. فضای قابل برنامه‌ریزی در آن زمان برای هنرمندان یعنی امنیت نصف و نیمه برای مدت‌دار کردن اجراها و اهمیت پیدا کردن حضور مخاطب در سالن. حرکت رو به جلو و امیدبخش بود که موجب شد شعار «همواره تئاتر» از یک تماشاخانه خصوصی موج نو فراگیر شود و شهروندان مشتاقی را داشته باشد که دنبال کنندۀ برنامه‌های اجرای تماشاخانه باشند. امروز در کرمان و چند شهرستان فضای اجرای عمومی محیا شده، در شهر کرمان به‌تنهایی حداقل چهار سالن برای اجرای نمایش وجود دارد، با این حال در برخی از ایام سال اجراها باید برای گرفتن وقت در نوبت انتظار سالن قرار گیرند و هنرمندان شهرستان آثارشان را در دیگر شهرها به اجرا می‌گذارند و آثار از استان‌های دیگر و مرکز در سالن‌های کرمان اجرا می‌شود. امروز گردش اقتصادی تئاتر از سوی هنرمندان مورد توجه قرار می‌گیرد و امید آن‌ها به حضور مخاطب است نه عنایت مسئولین و اکنون جایگاهی با نام تئاتر شهر داریم که سال‌ها قبل داشتنش یک رویا بود. اشاره شما در جلسه با وزیر در چند سطر کوتاه و مؤثر به ویژگی‌های تئاتر کرمان که همه این تاریخچه و تلاش‌ها را در خود داشت و موجب شد برای آنچه ساخته‌ایم احساس خطر کنم و از شما کمک بخواهم.

استاد گران‌قدر آقای یدالله آقاعباسی می‌دانم که شما سرمایه معنوی کشور هستید و آنچه فراهم آمده حاصل سال‌ها مطالعه، تحقیق، اندیشه، سخت‌کوشی و خلاقیت شخص شما است، اما امید دارم که با کمک گرفتن از جناب‌عالی از فروپاشی دستاوردها و ویرانی ساخته‌ها جلوگیری کنیم و از این ورطه مهلک فرار کنیم. بی‌شک هستند افرادی که تصورشان از منافع وادارشان می‌کند که شأن و جایگاه شما را نادیده بگیرند با این وجود شرایط آن‌قدر بحرانی ست که نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم و درخواستم را مطرح نکنم به عقیدۀ این‌جانب، جنابعالی از معدود افرادی هستید که می‌توانید پایه‌گذار سلسله گفت‌وگوهایی باشید که شرایط کنونی را تحلیل کرده و زمینه شکل‌گیری خرد جمعی را برای عبور از بحران کنونی فراهم آورد. گفت‌وگوهای منطقی که اندیشیدن و تفکر را فرهنگ مسلط جامعه هنرمندان نمایش قرار دهد تا در پی آن موضوعاتی که در زمانۀ سوداگری و بی‌مایگی رواج یافته از عرصۀ هنر تئاتر پاک شود و به محافل و جایگاه خود بازگردد.

ترس از دست دادن مخاطب، ترسی جدی است. مخاطب سرمایه اصلی هنر نمایش در روزگار کنونی است و اجرا شدن نمایش‌هایی که به شاخص‌های کیفی قابل‌قبول دست نیافته‌اند همچنین خالی شدن صحنه از خلاقیت، می‌تواند زمینه دل کندن مردم از نمایش شود بی‌شک راهی جز خودآگاهی فعالان هنر نمایش برای بالا بردن ویژگی‌های زیباشناسانه و خلاقانه وجود ندارد. بسیاری از آثاری که به صحنه می‌روند پدیده‌هایی ناقص هستند که نه گروه اجرایی را راضی می‌کند و نه مخاطب را و افزودن سد ممیزی کیفی نمی‌تواند این مشکل را حل کند گفت‌وگو در این مسیر گامی است برای عبور از بحران کیفیت آثار و توجه به ارزش مخاطب. استعدادهای بی‌شماری به آموزشگاه‌های آزاد نمایش مراجعه می‌کنند اما نشانی از کسب مهارت و دانش اجرا در بخش‌های مختلف نمایشی که به صحنه می‌رود دیده نمی‌شود. کرمان دوره‌های موفق آموزش تئاتر را تجربه کرده، گفت‌وگو اگر آغاز شود شاید علت عدم موفقیت دوره‌های آموزش کنونی را دریابیم.

جنابعالی برای اینکه رشته تئاتر در دانشگاه شهید باهنر کرمان دایر شود زحمات زیادی کشیده‌اید و هنرمندان تئاتر استان سال‌ها چشم‌انتظار این بودند که فعالیت این نهاد آموزش عالی تحولی در اندیشه و تکنیک هنرمندان مشتاق استان ایجاد کند؛ اما با کمال تأسف باید گفت نقش این دانشکده در این روزها سازنده و رشد دهنده نیست. چرا باید معدود معلمان خوب هنر استان از حضور در جایگاه تدریس کنار گذاشته شوند و هر یک به نحوی تخریب و حذف گردند. در دیدار وزیر با هنرمندان استان شما مطالبۀ ایجاد تشکل جامعه تئاتر را مطرح کردید این در حالی است که می‌دانیم فروپاشی ساختار تشکل در حال ایجاد خانۀ هنرمندان و خانۀ تئاتر با عریضه‌نویسی و حرافی محفلی اقلیتی سوداگر رقم خورد، آن‌ها تصور می‌کنند منافعی کلان وجود دارد که با شکل‌گیری نهادهای مدنی قدرتمند در حوزه هنر از دستشان خواهد رفت، بی‌شک اصلاح نحوۀ توزیع منابع حمایتی دولت باید انجام گیرد تا شاید سلامت نفس گروهی حفظ شود و گروهی دیگر بی‌دلیل تخریب و حذف نشوند. انجمن نمایش با هر عنوانی که امروز دارد در ادوار گذشته در یک یا چند راهبرد موفق عمل کرده است؛ اما امروز درگیر تعاریف خلق‌الساعه و ناپایدار شده است آن‌چنان که قادر نیست نقشی مشخص در مسیر رشد و بالندگی تئاتر داشته باشد. متأسفانه سوء مدیریت در مرکز موجب شده که بخواهند مسئولیت انجمن‌ها را به گردن استان‌ها بیندازند در حالی که به استان‌ها اجازه نمی‌دهند در این زمینه خود سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی نمایند. برنامه تشکیل گروه نمایش موفق نبود و برنامۀ موسسه شدن شعب انجمن در استان‌ها نیز موجب شده تشکلی برای پیگیری حداقل مطالبات وجود نداشته باشد، آنچه باقی مانده ساختاری است که نه ماهیت مدنی دارد تا جامعه هنرمندان تئاتر را نمایندگی کند و نه می‌تواند واحد اجرای سیاست‌های بخش دولتی باشد. تردید دارم که درخواست پایه‌ریزی گفت‌وگوی مکتوب در حوزه‌هایی که صلاح می‌دانید از فعالیت‌های شخصی شما چون تألیف، ترجمه، نوشتن مقاله، تدریس و تمرین و اجرای نمایش مفیدتر و مؤثرتر باشد، راهی که جنابعالی همیشه پی گرفته و در آن موفق بودید، اما از آنجا که شرایط نگران‌کننده و بحرانی به نظر می‌رسد نتوانستم این پیشنهاد را مطرح نکنم شاید این تلاش برای تغییر مؤثر باشد، تجربه آموختن و شنیدن دیدگاه‌های شما در مورد مسائل هنر نمایش، هنر، انسانیت و جهان‌بینی همواره برای من الهام‌بخش و تأثیرگذار بوده است امید که این حس فراگیر شود. امید به اینکه این سلسله گفت‌وگوها آغاز شود و مشارکت هنرمندان را در پی داشته باشد تا به یک درک عمیق‌تر از وضعیت کنونی هنر نمایش دست یابیم، برای تمامی زحماتی که تاکنون برای هنر این مرز بوم کشیده‌اید از صمیم قلب قدردانی می‌کنم با آرزوی بهروزی و تن درستی.

[تئاتر به دادم برس

من خوابیده ام بیدارم کن

در تاریکی گم شده ام، راهنمایم باش، لااقل به سوی یک شمع.

کاهلم، شرمگینم کن. خسته ام مرا بشوران. بی تفاوتم، تکانم بده. بی تفاوت می مانم، ضربه ای به من بزن.

ترسیده ام، شجاعتم بخش.

بی باورم، آموزگارم باش. وحشی ام. انسانم کن.]

(بخشی از پیام روز جهانی تئاتر آرین منوشکین، ۲۰۰۵ میلادی، ۱۳۸۴)

چراغ گفت‌وگو

یدالله آقاعباسی
یدالله آقاعباسی

دوست ارجمند آقای عبدالرضا قراری

رنج‌نامه شما را خواندم و بر آنچه نوشته‌اید تأسف خوردم. گوشه‌گیری خود‌خواسته شما نیز مایه تأسف من است. شما در دوران تصدی خود ثابت کردید که دلسوز هنر و تئاتر هستید و من مطمئنم که این دست‌کشیدن موقتی است. امیدوارم به زودی، هم از نظر روال زندگی و هم از نظر شرایط کاری به ‌صحنه برگردید و این آرزوی من برای هر کسی است که این توانایی و تجربه را دارد. به گمان من دستاوردهایی که برشمردید مثل ایجاد فضای مشارکت، تشکیل هیئت شانزده نفره در سطح استان، تعریف فصل تئاتری و برگزاری آن، جذب منابع و تخصیص آن، اعزام هنرمندان برای دیدن آثار، ایجاد فضاهای تمرین و اجرا و...، از فعالیت‌های درخشان انجمن نمایش است که بعضی هنوز منشأ اثر هستند و به بعضی دیگر می‌توان به سادگی برگشت. به نظرم شرایط حاضر که از آن نام برده‌اید، معلول دو عامل است. یکی تشتت در تصمیم‌گیری در تهران که مرتب سعی و خطا می‌کنند و دیگر راه گم‌کردگی افراد و گروه‌هایی که منافع آنی را بر انسجام، همدلی و آینده‌نگری ترجیح داده‌اند. در شرایط حاضر و تا شکل‌گیریِ سیاست‌های اصولی و پایدار و ایجاد تشکل‌های کارآمد این وضعیت متأسفانه ادامه دارد. این تشکل‌ها حاصل همدلیِ بخش عمومی که امکانات را در اختیار دارد و بخش خصوصی، در اینجا هنرمندان، است و تا این همدلی و اعتماد متقابل شکل نگیرد، کار بر مدار گردون نیست.

در مورد روال کار در آموزشگاه‌ها و تحصیلات عالی، ورود سودجویان به ‌حوزه آموزش و اجرا و امثال آن هرچند من با شما هم‌نظرم، اما ناامید نیستم. به‌گمان من این‌ها وابسته به ‌همان چیزی هستند که گفتم. زمانی انجمن نمایش حتی از مسئولان دانشگاه در مورد رشته تئاتر سؤال می‌کرد، برای نمایش طرح اجرا می‌کرد، برای آموزش، سخنرانی، نقد و امثال آن برنامه داشت. حتی در مورد ترکیب هیئت‌های مختلف نظر می‌داد و تأثیر می‌گذاشت. در تصمیم‌گیری‌های مرکز هنرهای نمایشی در تهران مؤثر بود. حتی تا مرحله حذف مسابقه از جشنواره پیش رفت. توقف این روندها نیز معلول همان علتی است که گفتم. من به حذف معتقد نیستم، اما معتقدم که با کار درست، علمی و سالم می‌توان هرکسی را به جایگاه خودش رساند یا برگرداند. طوری که این کار هم به صلاحدید خود او صورت گیرد؛ اما این کار جز عشق و فداکاری و پیگیری به شفافیت نیز نیاز دارد. کوچک‌ترین تصمیم‌ها باید به اطلاع همه برسد و توجیه شوند. در انتخاب همه باید حق شرکت داشته باشند و کار را از خودشان بدانند. انتخابات انجمن باید پرشور و با حضور همه اعضای مجمع عمومی صورت گیرد. تنها در این صورت است که همه احساس تعلق و مشارکت می‌کنند. در گزارش‌های شفاف باید در مورد هر واحد هزینه یا درآمد روشنگری کرد. موارد نادرست در آموزش، اجرا تهیه و غیره را باید به پرسش گرفت و افراد را جوابگو کرد. حداقل مواردِ نابجا را باید به اطلاع عموم رساند و بحث و بررسی کرد.

در مجموع من به نسل جوان باور دارم و معتقدم که افزایش تالارها، آدم‌ها و کارها به افزایش کیفی خواهد انجامید. معتقدم که در هیچ زمانی تئاتر ما این‌ همه پویا نبوده است. اکنون جز انبوه کسانی که کار می‌کنند تماشاگر فهیمی نیز شکل گرفته که فرق دوغ و دوشاب را می‌داند. من به انبوه تازه به دوران رسیده‌هایی که برای پز دادن بلیت‌های گران را می‌خرند و تماشاگر شعبده‌بازی‌های سطحی و فریبنده هستند، کاری ندارم؛ اما بدنه تماشاگران ما بر این مشکلات آگاه‌اند و بسیاری هم که نمی‌دانند، با روشنگری سرانجام تکلیف خودشان را روشن می‌کنند. معتقدم که دانشگاه با همه کمبودهایی که دارد در باروری محیط تئاتری و انتقال آن به سطح حرفه‌ای بسیار مؤثر است. هم‌اکنون نیز حضور دانشجویان به پویایی هنر تئاتر بسیار کمک کرده است. امیدوارم هرکسی در هر جایگاهی به این بلوغ فکری برسد که باید از هیاهوی بسیار برای هیچ گذشت و این‌که سرمایه اصلی ما خود هنر تئاتر است و تئاتر ارزش هرگونه فداکاری را دارد.

من از روشن کردن چراغ گفت‌وگو توسط شما سپاسگزارم و برای شما و همه هنرمندان و زحمتکشانی که به این سرزمین، هنر و نسل‌های آینده آن می‌اندیشند سلامتی، خردمندی، توانایی، پاکدستی، نیک‌اندیشی و موفقیت آرزومندم.

آیا گوشی برای شنیدن هست؟

نصراللہ قادری
نصراللہ قادری

یادداشت

دیر زمانی است که معلم بودن و تا مقام معلمی ارتقا یافتن دیگر در ذهن‌ها و احساس‌های ما یادآور هیچ‌گونه مجاهدت‌های سترگ، فداکاری‌های عظیم از خود گذشتگی‌های خالصانه و عاشقانه زیستن‌های اصیل نیست چراکه کلمه و واژه‌ها عجیب کژتاب و فتنه‌انگیزند. هر واژه و اصطلاح، اگر در زمینه و فضای تاریخی و گفتمانی و گفتاری خود فهم و درک و تفسیر نشود، به درستی فهم نمی‌شود و حتی ممکن است سوء فهم شود یا دگرگونه و وارونه تحلیل و تفسیر گردد.

رنج‌نامه‌ای خواندم از تئاتر باوران اصیل کرمانی که از سیطره‎ی تئاتر کاران به تنگ آمده‌اند و خطاب نامه به دوست فرهیخته و بزرگوار و اندیشه ورز فربه و دردمند، دکتر یدالله آقا عباسی بود. در یکی از فرازهای این رنج‌نامه به وضعیت آموزش دانشگاه پرداخته بود و اینکه گروهی از معلمان دردپیشه عاشق تئاتر، به بهانه‌های واهی از معلمی منع شده‌اند. چون منی که سال‌های متمادی با تمام رنج‌ها و مرارت‌ها و توهین‌ها و بی‌توجهی‌هایی که دیدم، میهمان دانشگاه (باهنر کرمان) به عنوان معلم پروازی بودم و عمرم را در راه تدریس و تعلیم گذاشته‌ام و با وضعیت معلمی و دانشگاه آشنایی دارم، با تمام جانم این رنج عزیزان را درک کردم.

مسئله حذف معلمان دردمند در محیط آکادمی امروز روز امر در حجابی نیست و همه به عیان شاهد آن‌اند، به بهانه‌های غیرعلمی، سیاست زده و نه سیاسی اندیشی و فرصت‌طلبی‌های نان به نرخ روز خوردن، بسیاری حذف شده‌اند. این امر چه آگاهانه و چه ناآگاهانه صورت پذیرد که پذیرفته است، لطمه جبران‌ناپذیری به فرهنگ و تمدن این دیار دیرینه است. راز ماندگاری و پایداری فرهنگ و تمدن جامعه وابسته پیوسته دل‌بسته به امر پژوهش و آموزش است. شبه تمدن‌های تازه بالیده در ستیز با تمدن‌های کهن، سعی در نابودی آموزشی و پژوهشی دارند و به این ترفند هویت فردی و اجتماعی یک جامعه را دستخوش تغییر باب میل خود می‌کنند.

حاکمیت الیناسیون فرهنگی یک جامعه از همین طریق صورت می‌پذیرد. در جهان پست کلونیالیسم، استعمارگر می‌کوشد با ابزار شبه‌فرهنگی، فرهنگ یک جامعه اصیل را نابود کند. راه مقاومت در برابر این اندیشه استعمارگر، امر آموزش و پژوهش است. سترگی یک جامعه به اندیشه ورزی فربهانه آن است و وقتی راه اندیشه‌ورزی استحاله شود، نفوذ در فرهنگ آن جامعه دشوار نیست. اساساً فرهنگ یک منبع قدرت یا ابزار مقاومت در برابر تهاجم دشمن است. در جهانی که دشمن می‌کوشد از طریق شبه‌فرهنگ یا فرهنگ بدلی فرد یا جامعه را گرفتار الیناسیون کند، یعنی کاری کند که آدمی خویشتن خویش را گم کند و قلعه عقل و احساسش را در اختیار بگیرد، تنها راه پایداری در برابر این اندیشه شوم سربازانی است که نای مقاومت در برابر این گریز راه شیطانی را به نیکی آموخته باشند. در این ستیز فرمانده میدان معلم دردمند است. حال اگر و فقط اگر در جامعه‌ای شبه‌معلم و شبه‌تئاتر به نام تئاتر حاکمیت یابد و تئاتر کاران بر صدر نشینند بر ساخته‌هایی به نام تئاتر بر صحنه خواهند آمد که باعث فروپاش هویت فردی و اجتماعی جامعه مورد هدف می‌شود؛ اما فتح جامعه‌ای که صاحب روح علمی است آسان نخواهد بود. روح علمی، یعنی روح حقیقت‌جویی، روحی بی‌غرض و طبعاً روح بی‌تعصبی، روح خالی از جمود و روح خالی از غرور. آن چه که باید برای مدیران و مسئولان آکادمی اصل باشد، این است که دانشجویان تا چه اندازه واجد روح علمی و قدرت تفکر و تجزیه و تحلیل هستند و تا چه حد از عقل انتقادی و ذهنی پرسشگر برخوردارند و مهلکه خطرناک دلخوش بودن به شمار رو به افزایش دانش‌آموختگان که ذهنی انباشته از اطلاعات مغلوط و گاه اشتباه دارند، اما قدرت نقد و بررسی عالمانه این اطلاعات و راه تشخیص حسن و قبح آن را ندارند، آب در هاون کوفتن و کشتی در خشکی راندن است.

شغل معلمی شغل انبیا است. حقیقت تلخ این روزگار این است که معلم راستین در این سرای، به معنای بسیار عمیق تنهاست. درنوردیدن حصارهای این تنهایی اگر ناممکن نباشد، باری بسی دشوار است و هنگامه‌ای که باید بهایی را بپردازد که بهانه دست مخالفان اوست، این حصار تنهایی عظیم‌تر می‌شود. وقتی معلم به بهانه همسو نبودن با یک گروه، دسته، حزب خاص که تصمیم‌گیرنده سرنوشت آموزش هستند حذف می‌شود، تاوان آن را دانشجو و جامعه می‌پردازد و معلم دردمند هیچ نمی‌تواند کرد، جز سر در چاه تنهایی فرو بردن و گریستن بر احوال جامعه‌ای که قدر و قیمت دُردشناسان را نه‌تنها نمی‌پردازند که آن‌ها را متهم به بی‌دردی و بیگانه اندیشی می‌کنند. در سرایی که معلمی از منظر مادی نه سودآور است و نه از ساحت معنوی ارزش افزا، آن‌هایی که در این میدان ایستاده‌اند شاهد شهید زمانه‌اند. مگر حق‌الزحمه یک معلم چقدر است که او باید این همه فداکاری کند؟ و حال این اویی که مادیت‌اندیش نیست و فقط می‌خواهد به وظیفه‌ای که در برابر ایزد دادارش دارد را به انجام برساند و چیزی به ماده خام جامعه بیفزاید، چرا باید این همه نامهربانی را تحمل کند و با این همه بردباری به بهانه‌های واهی حذف شود.

فرصت‌طلبان شبه معلم که خوش‌رقصی نیک آموخته‌اند، یا نسبت به وضعیت جامعه بی‌تفاوت هستند و فقط می‌خواهند باشند که باشند، چیزی بر فرهنگ جامعه نخواهند افزود و نه‌تنها نمی‌افزایند که از آن می‌کاهند و به مرور زمان هویت فرهنگی فرد و جامعه را دچار استحاله می‌کنند.

علامه شهید مرتضی مطهری درباره امر آموزش و معلمی معتقد به آزادی تفکر بود و از جمود فکری که در قالب شبه آزادی عقیده رخ می‌نمود، نهی می‌کرد. این شهید بزرگوار تا بدان جا پیش رفت که معتقد بود می‌بایست اجازه داد حتی یک استاد مارکسیست به جایی مثل دانشکده الهیات بیاید و خیلی عریان از عقاید خود دفاع کند و در کنار او استادی عالم و مسلمان هم حضور پیدا کند و با اصول و دانش خود از حقانیت عقیده دینی دفاع کند، بدین وسیله دانشجو به شیوه معقول جَدَل احسن آشنا می‌شود و قدرت تحلیل و نقد خواهد داشت. ما در گیتی تئاتر به این امر دیالوگ می‌گوییم که باعث فربهی انگاره و قدرت تحلیل و ادراک علت غایی می‌شود.

این کمترین، با شناختی که از دل‌سوختگان علم و دانش و معلمی دیار کرمان دارم، این دردمندان را باورمند به ایران و دین و فرهنگ و تمدن این سرزمین می‌دانم. سَر همه آن‌ها دکتر آقاعباسی است که هرگز گرفتار وسوسه مهاجرت به پایتخت یا غربت برای دیده شدن بهتر نشد. چه بسیار معلمانی که در این سرزمین رانده شدند و دست به مهاجرت زدند و کرسی‌های دانشگاهی را از دانش خود به بی‌بهره گذاشتند. این هجرت برای همه و به خصوص جوانان دانش ورز امری ممکن است. پس آن‌که می‌ماند از ناتوانی و ناممکنی نیست، بلکه از عاشقی و تعهد است. قدرشان را بدانیم. بی‌جهت قلب مهربانشان را نشکنیم. نادیده نگیریم‌شان، نرانیم‌شان که در مصاف خصم در میدان اندیشه و هنر رزمندگان حقیقی هم اینان‌اند.

این کمترین وقتی آن رنج‌نامه را به مدد عزیزی که بسیار دوستش می‌دارم و خود از زخم‌خوردگان همین مقوله است، خواندم به تمام جانم گریستم. گریستم که تا کی تا چند باید صبر کرد؟ گریستم از بهر آن‌که معلمی دانشمند چون «یدالله» چه کند؟ چه باید می‌کرد که نکرده است؟ و شادان شدم از بهر آن‌که رنج دیدگان تنها گوشی که هنوز قدرت شنیدن دارد را در او دیده‌اند که به او پناه برده‌اند و به تمام جان از صاحب میزان روز باز پسین تمنا کردم که فریاد این رنج را آنان که باید بشنوند، بشنوند و تا دیر نشده کاری کنند که باید کرد و از معلمی چون من و ما چه برمی‌آید جز اینکه هم‌صدا با شما این رنج را فریاد کنیم شاید گوشی برای شنیدن یافت شود.

«عرصه سخن، بس تنگ است!

عرصه معنی فراخ است!

از سخن، پیش ترآ! تا فراخی بینی و عرصه بینی!»

مقالات شمس تبریزی

ما نیستیم

امیرحسین طاهری
امیرحسین طاهری

نویسنده و کارگردان تئاتر

این آقا یا خانم سرمشق، چند روزی است به من اصرار کرده تا نامه‌ای در جواب عبدالرضا قراری بنویسم، درباره آن چه بر سر تنها تشکل تئاتری استانی که رنگ و بوی صنفی داشت، انجمن نمایش اسبق و انجمن هنرهای نمایشی سابق و موسسه فرهنگی هنری تک‌منظوره فعلی؛ و راستش، من اصلاً حالش را ندارم. مدت‌هاست که خسته‌ام، دیگر حال و حوصله‌ای برای بازگفتن مکررات ندارم. این همه گفتیم، چه شد؟ حالا هم بگوییم، «که می‌شنود؟ و تازه، چه تعبیر می‌کند؟» مثل این که داد بزنی: آقا، ماشینت دارد می‌افتد ته دره! در حالی که یا راننده بیهوش است، یا بیدار است و دارد از قصد می‌اندازد ته دره، یا اصلاً راننده‌ای پشت فرمان نیست. خسته‌تر از آنم که در جلسه‌ای بنشینم، با مخالفان و حتی موافقان حرف بزنم، چیزی بنویسم. کاری کنم. مسیر زوال و اضمحلالی را که نمی‌توان تغییر داد، چه بهتر که بنشینم و فقط تماشایش کنم.

باری، به اصرار سرمشق، با آخرین نفس‌هایم و با این توضیح غیرضروری که خطاب من نه به اداره کل ارشاد و انجمن نمایش فعلی یا سابق یا اسبق یا السابقون سابقون است که به همۀ آن‌ها و به کلیت رابطۀ حاکمیت - مردم برمی‌گردد، «قلم را لختی بر وی بگریانم»

بیش از یک قرن است که تئاتر مدرن به ایران وارد شده و تا به امروز در اشکال متفاوتی ادامه حیات داده است. سرگذشت تئاتر ایران _هم آنچه بر فرد هنرمند گذشته و هم آنچه که بر جامعه تئاتر رفته است_ در سراسر این روزگار غالباً تابعی از تقدیر اجتماعی و سیاست حاکم بوده است. گاهی زینت‌المجالس دربار و اغنیا بوده و گاهی اهرمی کمکی برای جا انداختن مفاهیم فرهنگ مدرن و آشنایی با غرب، گاه تریبون و ارگان احزاب سیاسی شده، کارمند نواله بگیر دولت شده، نقش مبارز و چریک را بازی کرده، بلندگوی سیاست‌های حکومتی شده، به اقتصاد رانتی پیوسته و الی آخر.

اگر شنیده‌ها را ناشنیده بگیریم و نپنداریم که «پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است»، دست‌کم آن برش تاریخی را که با چشم دیده‌ایم و به جان چشیده‌ایم را نمی‌توانیم منکر شویم. از دهه شصت تا به امروز، روش حکومت‌داری و سیاست فرهنگی دولت‌مردان تأثیر مستقیمی بر ساز و کار تولید و ارائه تئاتر در ایران داشته است. پس از به اصطلاح پاکسازی‌ها و تسویه‌ها و تصفیه‌های اوایل انقلاب که تئاتر را هم مانند بسیاری ارکان اجتماعی و فرهنگی دیگر به تعطیلی کشاند، ساز و کار تئاتر در دولت میرحسین موسوی کم و بیش تلفیقی از میراث پهلوی دوم و توقعات سیاسی و اجتماعی انقلابیون بود، بدین معنی که هنرمندان تئاتر غالباً کارمند اداره فرهنگ و هنر (یا همان ارشادِ پسا انقلاب) بودند، یا جذب نهادهای فرهنگی دیگری از قبیل حوزه هنری و جهاد دانشگاهی شده بودند. سر ماه حقوقشان را از دست نفتی دولت می‌گرفتند و همان کشک و بادمجانی را می‌ساختند که حکومت می‌پسندید: آثار آن دوره یا در نفی و نقد دوران ستم‌شاهی پهلوی بود، یا در رشادت رزمندگان اسلام که با صدام یزید کافر می‌جنگیدند و یا در ستایش معنویات و روحانیات اسلامی و شیعی و بزرگداشت مستضعفان مسلمان و اغلب اوقات همه آن‌ها با هم در یک اثر. (جای جوان‌ها خالی، شاید با حرف من باورتان نشود، باید بودید و می‌دیدید.) انجمن نمایش شهرستان‌ها هم که بنیان گذاشته شد، غالباً گعده‌ای بود از جوانان انقلابی متعهد غیرمتخصصی که بازتولید کنندۀ دست چندم نمایشنامه‌های مرکزنشینان بودند در وصف انقلاب مستضعفین و لزوم ادامه جنگ تا دفع فتنه در عالم و البته برای جشن‌های دهه فجر هم خرده نمایش‌های طنز عامه‌پسند می‌ساختند و به لبخند و مصافحۀ مسئولان انقلابی شهر و حمایت‌های قطره‌چکانی دولتی دل ‌خوش داشتند.

تأثیر دولت اقتدارگرای هاشمی رفسنجانی با شعار سازندگی در عرصه تئاتر منجر شد به بازگشتن برخی چهره‌های تئاتری مطرح و تأثیرگذار پیش از انقلاب، حمایت از تولید آثار دهان پر کن که چشم دشمنان را کور کند و تقویت سازمان‌های نیمه‌دولتی نیمه مردمی که هنوز با نظارت سختگیرانه نهادهای قدرت همراه بود. دولت خاتمی با شعار جامعه مدنی، کوشید تشکل‌های تئاتری از قبیل انجمن‌های نمایش را دموکراتیک‌تر کند و با طرح‌ریزی هرم پایین به بالا، ساختار تئاتر کشور را بر انتخابات‌های شهرستان‌ها و بعدتر استان‌ها بنا کند. آزادی بیشتر برای تولید تئاترهایی که تن به تحکم حکومت نمی‌دادند در کنار حمایت‌های مالی از قبیل قراردادهای تیپ در پایتخت، فضایی متناسب با سیاست‌های دولت اصلاحات فراهم کرده بود؛ تا این‌که احمدی‌نژاد از راه رسید با خیل همراهان تمامیت‌خواه و ثروت بادآورده نفت تا همه ساختارهای دموکراتیک را برچیند، انتخابات را به مضحکه‌ای خنده کش تبدیل کند، سیاست بالا به پایین تا حد انتخاب مستقیم رئیس انجمن نمایش توسط مدیرکل ارشاد اعمال شود و به جای حمایت از تولید تئاتر توسط هنرمندان معلوم‌الحال یا مجهول‌الحال، پول‌های بی‌حساب و کتاب به پای مخلصینی بریزد که با پروژه‌های فاخر و مخاطبان اتوبوسی، سیاست‌های آخرالزمانی دولت را فریاد می‌زدند. در عین حال به تدریج و به نام استقلال هنرمندان، نه‌تنها همه حمایت‌های مالی از تشکل‌های تئاتر قطع شد که زحمت اداره فضاهای مرده و فرسوده فرهنگی را هم بی‌مزد و منت بر دوش هنرمندان انداختند تا دولت از پرداخت پول آب و برق این مجموعه‌ها هم معاف شود.

از آن به بعد هر دولتی که آمد، خشتی بر خشت کج اول نهاد تا اکنون که دیواری داریم به بلندی ثریا، کج. روزبه‌روز هنرمند بی‌پناه‌تر شد، تئاتر بی‌صاحب‌تر، فضاهای موروثی فرهنگی فرسوده‌تر و ویران‌تر، سلطه امنیتی‌ها بر خرده تشکل‌های ناتوان تئاتری بیشتر، تقسیم میتوزی اراذل و اوباش هنربند فراوان تر و تر تر تر! تا رسیده‌ایم به امروز که با تئاتری روبروییم که دولت هیچ وظیفه‌ای در قبال آن حس نمی‌کند مگر سانسور کردن آن، تئاتری که قرارداد ندارد و سالن ندارد و بیمه ندارد و امنیت ندارد و سرکوب دارد، تئاتری که هنرمندانش مطرود و محذوف‌اند و ملیجکانِ بادمجان دور قاب چین، حق انحصاری همه قراردادهای چرب آن را توی جیب دارند، تئاتری که جلوه‌های فرهنگی و مردمی و آینده سازش را وانهاده و تبدیل شده به سیرک بی‌مزه‌ای از کله معلق و جفتک و بشکن و بالا بنداز «شادی»های مست وراج تا به جای حق مردمی و مقام انسانی و هویت ایرانی و آزادی‌خواهی و عدالت دوستی، «پشکبنهای پلیدی» را در سر مخاطبان برویانند.

ولی چه شد که هنرمندان در پیمودن این مسیر زوال فرهنگی با حاکمیت همدست شدند و در تمام این سال‌ها حرکت مؤثری در نقد و ایستادگی در برابر آن از خود نشان ندادند؟ به گمان من، حاکمیت در مخمصه‌ای گرفتار شده بود، از سویی با جامعه‌ای پرشمار و دانش‌آموخته و فرهنگی که مطالبه گر حق و حقوق و امکانات و حمایت‌های مالی و معنوی برای تئاتر بودند و از سویی با قوانین ارتجاعی و گروهک‌های دگم اندیشی که ثمر این باغ به مزاجشان نمی‌ساخت و ترجیح می‌دادند زمین سوخته‌اش ببینند. نه می‌توانست از نظر سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، جریان تئاتر نوین را حمایت کند (یکی از مدیرکل‌های روزگار احمدی‌نژاد به ناله و پرخاش می‌ژکید که «ما که نمی‌تونیم به شما پول بدیم که بهمون فحش بدین!») و نه توان و جرئت آن را داشت که بگوید ما اصلاً تئاتر نمی‌خواهیم و ترجیح می‌دهیم این فضاهای بزرگ و خوش‌معامله را تبدیل کنیم به رستوران و پارکینگ و مرکز خرید و پولش را صرف کاری کنیم که به شما مربوط نیست. این شد که خودش از پشت میز بلند شد و با هزار هیاهو و صد هزار منت، هنرمندان را نشاند جای خودش و گفت از حالا مدیریت با شما. ما فقط نظارت می‌کنیم! به زبان دیگر هم دردسر فضاهای پرخرج و فرسوده هنری را از سر خود باز کرد، هم یکی از هنرمندان را _ترجیحاً با فحش خورِ ملس_ نشاند در مسند مدیریت تا انتقادهای جامعه هنری به جای آن که به سمت حاکمیت برود، به یکی از خود ایشان اصابت کند و هم ژست مردمی بودن و سپردن کار هنر به هنرمندان را گرفت، بی آن که توضیح دهد هنرمندی که نه سابقه مدیریت دارد، نه بودجه‌ای دارد، نه تشکیلات اداری و نه حتی مشروعیتی در بین نهادهای مختلف قدرت، چه می‌تواند بکند که شما با آن همه بودجه و کارمند و رابطه نتوانستید. هنرمند ساده‌دل هم نیشش تا بناگوش باز شد و توهم زد که در این ساختار، می‌گذارند او فعالیت سازنده‌ای بکند.

از آن پس، دولت هیچ مسئولیتی را در قبال فضای تمرین، محل اجرا، حمایت مالی و لجستیکی، آرشیو، ساخت دکور و لباس و دیگر مسائل بر عهده نمی‌گرفت و همه را حواله می‌داد به انجمن نمایشی که نه پولی داشت و نه به جایی وصل بود و نه حتی مشروعیت قانونی کافی داشت برای مذاکره با حامیان مالی و شرکت‌های صنعتی و معدنی و عقد قراردادها و غیره. خیلی زود کار به جایی رسید که اعضای انجمن نمایشی که نمایندگان جامعه تئاتر بودند و قرار بود از جانب آنان مطالبه گری کنند، ناچار شدند برای پول آب و برق مجموعه فرهنگی و نظافت و تعمیر این ساختار فرسوده، از گروه‌های تئاتری برای تمرین و اجرا هزینه بگیرند، عملی نامقبول که اگر از دولتیان سر می‌زد همین انجمن نمایش، پیشگام مبارزه و مقاومت در برابر آن می‌شد.

علاوه بر این بیگاری، انجمن نمایش زحمت برگزاری جشنواره دولتی فجر را هم بر عهده گرفت تا تنها مشکل باقیمانده برای بوروکراسی فشل فرهنگ و ارشاد اسلامی را رفع کند. حالا دیگر دردسر جذب اسپانسر، یافتن شهرستان محل برگزاری، بازبینی و داوری و جایزه و ایاب و ذهاب و شام و ناهار به گردن خود جامعه تئاتر بود. انتقاد و کم و کاستی هم اگر بود، به خودشان برمی‌گشت. مدیران ارشاد فقط کت و شلوارهایشان را می‌پوشیدند و در شب اختتامیه با دست‌های روی دست گذاشته، لبخند می‌زدند و زحمت اهدای جوایز را می‌کشیدند و گوش هنرمندان را پر می‌کردند از سخنان بیهوده دربارۀ استقلال هنرمندان و مدیریت تخصصی هنری و برکات دخالت نکردن دولت در امر هنر و مختصر شدن نقش حاکمیت به نظارت. تازه هنرمندان به همین دلخوش بودند که بین خودشان انتخاباتی می‌گذارند و نمایندگانی برمی‌گزینند برای کشیدن بار حکومت که طبع تمامیت‌خواه مدیران دیگر باره جنبیدن گرفت و چوب نظارت را برداشتند تا به بهانه آن هر جریان تئاتری را که خوش نمی‌داشتند سرکوب کنند. جلوی فعالیت افراد و گروه‌های «ناهمسو» را گرفتند، آموزشگاه‌ها و مؤسساتی را که گوش به فرمان منویات غیرقانونی نبودند، به تعطیلی کشاندند. حتی در انتخابات انجمن وارد شدند و صلاحیت تعدادی از نامزدها را رد کردند و همان تعدادی هم که از فیلتر نظارت استصوابی ایشان می‌گذشتند، اگر پایشان را از خط بیرون می‌گذاشتند، محذوف و مردود می‌شدند. (چرا فعل ماضی به کار می‌برم؟ می‌شوند. خواهند شد، بهتر نیست؟)

حالا من خسته بی‌حوصله برای چه این همه زیاده‌گویی می‌کنم؟ روی سخنم نه با حاکمان پنبه در گوش که با دوستان هنرمند خودم است. ما در این عمر تلف شده، بالا و پایین این جماعت را دیده‌ایم. اصلاح‌طلب و اصولگرایشان را دیده‌ایم، منحرف و معاندشان را، سازش‌کار و جنگ‌طلبشان را. هیچ‌یک، تأکید می‌کنم، هیچ‌یک از نیروهای درون حاکمیت، در هر دولتی که بر سر کار آمده، به هنرمند اعتماد نکرده‌اند و نخواهند کرد. ما همیشه با دست بسته کار کردیم، یا نکردیم. ما نتوانستیم تئاتر شهر را به ساختاری مستقل و بالنده که درآمدش از جیب هنرمند نباشد بدل کنیم، ما نتوانستیم جریان پیوسته اجرای عمومی و تئاتر برای مردم را ادامه دهیم، ما نتوانستیم اجراهای ادواری شهرستان‌ها را سامان دهیم، چون نمی‌گذاشتند، چون اجازه‌اش را به ما نمی‌دادند. حالا هم بر فرض که همه تنگ‌نظری‌های به اصطلاح امنیتی را مرتفع کنند و دوباره به بردگان اجازه بدهند تا قوی‌ترین برده‌ها را برای کشیدن اورنگ انتخاب کنند. چه فرقی می‌کند؟ ما هرگز آزادی سیاست‌گذاری، مدیریت، جریان سازی و حمایت از نیروهای اصیل و خلاق تئاتری را نخواهیم داشت. نه از نظر اقتصادی و نه سیاسی به ما اجازه استقلال حقیقی نخواهند داد. نهایتاً باز هم ماییم و مسئولیت ویرانکده‌های بدهکار ارشاد و حمالی جشنواره‌های دولتی. بهتر نیست که ما نباشیم، انجمنی نباشد، موسسه‌ای نباشد و ارشاد خودش بار وظایف خودش را به دوش بکشد؟ حکومت سال‌هاست که تئاتر حقیقی را منکوب کرده و تنها تریبون تبلیغاتی جشنواره را حفظ کرده تا هر سال چند گروهی را گرد آورد و آثار دریغ از پارسالشان را به نمایش بگذارند و عکس بگیرند و بولتن بسازند و خداحافظ تا سال بعد. وقت آن است که هنرمندان نیز این جشنواره را به حکومت واگذارند و بی‌جهت دغدغه نورزند که دبیرش را کی و چگونه منصوب کرده و شورای سیاست‌گذاری‌اش از کدام منفذی رد شده و پولش از کجا می‌آید و به کجا می‌رود. این جشنواره و آن تالار، این خورجین و آن پالان، مفت چنگ خودتان. ما دیگر نیستیم. شیره‌تان را به سر کچل دیگری بمالید.

برای گفت‌وگو بشتابید

امید طاهری
امید طاهری

نویسنده و منتقد تئاتر

برای گفت‌وگو بشتابید

چون گفت‌وگو هم قابل مصادره است

***

نامه عبدالرضا قراری به دکتر یدالله آقاعباسی و دغدغه‌اش برای تئاتر امروز و نیاز به ایجاد جریان گفت‌وگویی اثربخش، تنها ناظر به تئاتر یک شهر یا استان نیست و امروز برای کلیت وضعیتی که تئاتر ما دارد، این نسخه می‌تواند ارزشمند و کارساز باشد. من با هر نوع کلی‌گویی درباره تئاتر ایران به‌شدت مخالفم. چه آن‌ها که مدام می‌نالند که تئاتر نابود شده و به پرتگاه اقتصاد و بی‌فرهنگی سقوط کرده و چه آن‌ها که مانند مدیران دولتی، با عدد و ارقام و آمار، تعداد اجراها، تماشاگران و مبالغ را می‌شمارند و از اعتلای تئاتر دم می‌زنند. هر دوی این‌ها ما را از واقعیت موجود دور می‌کنند و در چرخۀ تکرار شونده و بی‌نتیجۀ جدلی فانتزی گرفتارمان می‌کند.

تئاتر امروز ایران رشد کمی قابل‌توجهی داشته، هرچند ممکن است این موضوع در مورد برخی استان‌ها و شهرستان‌ها برعکس باشد. با این حال در بسیاری از شهرها و همچنین در پایتخت، می‌توان این رشد کمی را به خوبی دریافت کرد؛ اما همین کمیت افزایی تئاتر امروز ایران است که مشکلاتی را با خود بار آورده است. سال‌هاست من و دیگرانی در این خصوص نوشته‌ایم و گفته‌ایم. از تبدیل نهاد علمی و دانشی دانشگاه به یک نهاد اقتصادی، از اخراج و گوشه‌گیر کردن بسیاری از اساتید کاربلد و خبره و کرسی دادن به کسانی که از درک و دانشی در حد یک دانشجوی ترم یک تئاتر هم بی‌بهره‌اند. از وضعیت بی‌سامان اجراها در سالن‌های خصوصی و هجوم افرادی که با خرید سانس و قدرت مالی، بدون ارائۀ اثری مطلوب و با صندلی‌های خالی برای خود رزومه می‌بافند. از میل شدید برخی از جوان‌ها به شاخ شدن و دور زدن تمام مبانی و اصول و آموزه‌هایی که ضامن بروز اثری استاندارد است. از سرکوب گفتمان مبتنی بر دانش تئوریک و غلبۀ نظر و سلیقه به جای نقد اساسی. از تهی بودن پشت بسیاری از ماسک‌های بر صورت زده همچون ماسک نویسنده، کارگردان، بازیگر، منتقد، استاد، مدیر فرهنگی و و و...

همۀ این آسیب‌ها محصول رشد کمی تئاتر ایران در دهه‌های اخیر است. بدیهی است که همۀ این‌ها قابل پیش‌بینی بود؛ و اگر درایتی وجود داشت از همان ابتدا می‌بایست چاره‌ای برایش اندیشیده شود؛ اما امروز کمی سخت شده که شما به یک کامنت‌نویس تیوالی بفهمانید آنچه می‌نویسد نامش نقد نیست. حتی نامش نظر هم نیست. بلکه عقده‌گشایی و میلی بیمارگونه به دیده شدن میان انبوه کامنت‌هایی است که با سلامت روان نوشته می‌شوند. امروز کمی سخت شده به یک کارگردان جوان که با هر ترفندی چند اجرای ضعیف و تهی از هر گونه ارزشی را روی صحنه برده بفهمانی که باید یاد بگیرد. باید ابتدا بفهمد، درک کند، باید ابتدا از چیزی پر شود تا مگر چیزی برای ارائه در وجودش جوانه زند و او آن‌قدر توانا باشد که این جوانه را نخشکاند و به گل بنشاند. امروز کمی سخت شده مفهوم اقتصاد تئاتر را به جیب‌های پر از پول حالی کنی. سخت شده معنای تهیه‌کنندگی در تئاتر را به تهیه‌کننده‌های یک شبه بفهمانی. سخت شده یاد بدهی که تئاتر نه پول است و نه ردیف‌های پر از تماشاگر، چه اینکه می‌تواند هر دوی این‌ها برای اثری سخیف و بی‌مایه در تئاترهای شبانۀ کیش و قشم هم اتفاق بیافتد.

واقعیت این است که دموکراسی گاه بیماری‌های یک جامعه را آشکار می‌کند؛ اما در یک جامعه سالم، معیارهایی برای تشخیص وجود دارد که به بیمار اجازه نشستن و تکیه زدن بر جای بزرگان را نمی‌دهد. به بیمار اجازه سخنرانی در جمع عاقلان و اندیشمندان را نمی‌دهد. حالا ما هستیم و انبوهی از القاب تصنعی تولیدشده در فضای فرهنگ و هنر کشور. القابی که فجیع‌تر از دورۀ ناصری، نه به دست سایۀ خدا بر زمین، بر شانۀ لایق یا نالایقی می‌نشیند بلکه این خود آدم‌ها هستند که بر پیشانی خود القاب را می‌چسبانند. ما با مشتی لقب روبروییم. آدم‌هایی که فقط دو خط بیو هستند در اینستاگرام. فلان استاد در فلان آموزشگاه، فلان کارگردان، فلان نویسنده، فلان بازیگر؛ و اما وقتی دنبال نشانه‌ای از درستی این القاب می‌گردیم، کمترین نشانی نمی‌یابیم؟ این رزومه‌ها کی به وجود آمد؟ چه شد که جای بزرگ استادی چون دکتر بهزاد قادری، منی نشستم که کوچکترینم؟ چه شد که آموزشگاه‌ها پر شد از هنرآموزانی که ابتدای حضورشان گاه پاک‌تر، فهیم‌تر و کم‌اشتباه‌تر از انتهای دوره‌شان هستند.

چه شد که ملاک خوبی و برتری در هنر تقلیل پیدا کرد به ترین‌هایی پوچ و مضحک، بزرگترین، پر بازیگرترین، پرهزینه‌ترین، پرآب‌ترین، خوش‌بوترین، خوشگل‌ترین، خوش‌لباس‌ترین، پهن‌ترین، کوتاه‌ترین، روشن‌ترین، تاریک‌ترین، پر سلبریتی‌ترین و ترین‌های مضحکی دیگر...

گوشه‌گیر کردن و به حاشیه راندن بزرگان که البته خود این موضوع جای بحثی دیگر دارد چرا که خود بزرگان هم گاهی در این حاشیه‌نشین شدن تقصیر دارند. عمل‌گرا بودن برخی از نوآموخته‌های تئاتر، در مقابل تردیدهای بسیار زیاد کارکرده‌ها و باتجربه‌ها، سیاست‌های ویرانگر دولتی و اشتباهات وحشتناک عمدی و غیر عمدی مدیران به اصطلاح فرهنگی در سال‌های گذشته. دور بودن دست و اندیشۀ هنرمندان فهیم و کاربلد از برنامه‌ریزی کلان فرهنگی. برخی مشاوران ناآگاه و ناپخته و پر از خطا و خالی از دانش در کنار مدیران دولتی که در بسیاری از سال‌ها حضور آن‌ها بوده که مانع کاری بزرگ و اصولی در عرصۀ فرهنگ و هنر شده است. غرض و مرض‌های شخصی برخی از همکاران و هم صنفی‌ها. همۀ این‌ها موانع و ترمزهایی بوده که کمیت افزایی تئاتر این سال‌ها را بیش از آنچه که طبیعی است، به بیماری کیفیت گریزی و ابتذال دچار کرده است.

بله باید درباره همۀ این‌ها گفت‌وگو کرد؛ اما برای این گفت‌وگو بشتابید چون خود گفت‌وگو هم می‌تواند مصادره شود.