وطن انسان‌های عاشق می‌خواهد

بتول ایزدپناه راوری
بتول ایزدپناه راوری

صاحب‌امتیاز، مدیرمسئول و سردبیر

بتول ایزدپناه راوری

سرمقاله

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم

نمی‌دانم درست فکر می‌کنم یا نه اما احساس می‌کنم عشق به وطن در وجود ما قوی‌تر از بسیاری از ملل دیگر است. بدون شک پای حساب و کتاب و محاسبه هم در کار نیست، انس داریم به این آب و خاک و فقط عشق به وطن است که دلمان را گرم و پر از امید می‌کند.

به‌طور کلی واژه میهن‌پرستی یا میهن‌دوستی معطوف به عشق و دلبستگی و دلدادگی به سرزمینی است که در آن زندگی می‌کنیم جایی که به دنیا آمده‌ایم، قد کشیده‌ایم، رشد کرده‌ایم، بزرگ شده‌ایم، تلاش کرده‌ایم و آرزوهایمان را پرورش داده‌ایم. از هر زخمی که بر پیکره میهنمان فرود آمده غصه‌ها خورده‌ایم، خون دل‌ها خورده‌ایم، پیر شده‌ایم.

نخستین کلمات را گفته‌ایم و نخستین آرزوها را با قلب کودکانه‌مان بافته‌ایم. وطن نه فقط سرزمین، بلکه هویت ما و گذشته و آینده‌ ما هست.

جایی که می‌توانیم در خاکش آرام داشته باشیم.

این روزها اما، سایه شوم سیاست‌های بیگانه، از اعمال تحریم‌ها تا فعال کردن مکانیزم ماشه از یک طرف و بی‌تدبیری دولتمردان، گرانی‌ها، فساد، بیکاری، فقر، بحران آب و برق. بی‌حرمتی به بزرگان، توهین به خودی در دفاع از بیگانگانی که در طول تاریخ بارها و بارها زخم‌های عمیق بر پیکره وطن وارد کرده‌اند، شکاف عمیقی به وجود آورده است از همین رو کاملاً احساس می‌شود اعتماد عمومی و ارزش‌های معطوف به همیاری و مشارکت در جامعه کاهش یافته است.

در کنار تمام این روزمرگی‌هایی که روزبه‌روز هم سخت‌تر می‌شود شاهد از میان رفتن نسلی هستیم که عاشق وطن بود. آخرین‌شان (تا زمان نوشتن این یادداشت) زنده‌یاد ناصر تقوایی یکی از بهترین کارگردان‌های سینمای ایران بود که با اندیشه‌ای ناب آثار به یاد ماندنی ساخت. اما شرایط حاکم فرصت‌های بسیاری را از او گرفت. انگار حسرت‌ها برایمان عادت شده‌اند! چرا به محمدرضا شجریان با آن صوت داوودی مجال بیشتری برای خواندن داده نشد؟! چرا به تقوایی مجال بیشتر برای فیلم ساختن داده نشد و ...و چرا نسلی که عاشق ایران است چنین مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد؟!

کرمانی‌ها برای هوشنگ مرادی سنگ تمام گذاشتند

یادم نیست کجا خواندم که حرف زدن از آثار هوشنگ مرادی کرمانی سهل ممتنع است.

آثار و نوشته‌های هوشنگ مرادی کرمانی سال‌ها است با ادبیات ما و به خصوص ادبیات داستانی عجین شده است و مخاطبان خودش را نه‌تنها در ایران که در جهان هر روز بیشتر و بیشتر کرده است به طوری که به زبان‌های مختلف در سراسر جهان (به روایتی ۲۰ زبان) ترجمه شده است.

حداقل در این سال‌ها به یاد نمی‌آورم نویسنده‌ای تا این حد مورد مهر و اقبال مردم قرار گرفته باشد. شاید یکی از دلایلش این است او هرگز خودش را از مردم جدا ندانسته،همواره در حیطه تجربیات خودش، روایتگر قصه زندگی آدم‌هایی بوده که یک جورایی برای همه ما آشنا هستند، احساس می‌کنیم همه را می‌شناسیم، با آن‌ها نشست‌وبرخاست داشته و زندگی کرده‌ایم. اگر فیلم مهمان مامان را دیده باشید حتماً این حرف مرا قبول دارید.

روز ۱۶ مهرماه مراسم بزرگداشت او باشکوه و به یادماندنی در تالار فرهنگ و هنر کرمان برگزار شد.

او حالا ۸۱ ساله است. تنی رنجور دارد؛ اما آن شب وقتی از دور تماشایش می‌کردم احساس می‌کردم از این همه شور و اشتیاقی که می‌بیند چقدر جوان شده است. وقتی با لهجه شیرین کرمانی گفت: من بیش از ۶۰ سال در تهران زندگی می‌کنم اما تهرانی نشده‌ام، انگار که معصومیت کودکی و عشق به زادگاه و موطنش در تمام خطوط چهره و نگاهش فریاد می‌زد.

هوشنگ مرادی کرمانی انسان بسیار نجیب، آرام و بی حاشیه‌ای است که به عشق این آب و خاک و در دل دنیایی از رنج و درد شاهکارهایی جاودانی خلق کرد که اشک‌ها و لبخندهایمان را در هم آمیزد.

گفتن و نوشتن از او فرصت و بضاعت بیشتری می‌طلبد اما همین که مجال قدردانی از او فراهم شد و آن شب باشکوه با حضور اهالی فهیم کرمان برگزار شد، جای بسی امیدواری است که مردم نویسندگان و هنرمندان خودشان را ارج می‌نهند و همیشه هم حرف اول را می‌زنند.

صدای ایران

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت

گفت‌وگویی و خیالی ز جهان من و توست

دکتر شفیعی کدکنی درجایی گفته‌اند:

“شجریان در موسیقی آوازی ایران جایگاهی را دارد که حافظ در شعر فارسی دارد.”

ماجرا از صوت زیبا و قرائت قرآن شروع شد. از خراسان، در خانواده‌ای مذهبی و زیر سایه پدری که خود از قاریان مهم قرآن آن دیار بود و دوست داشت محمدرضا هم راه او را ادامه دهد، که صوتی خوش داشت و قرآن را به زیبایی تلاوت می‌کرد؛ اما همه چیز به همین جا ختم نشد و آن طور که پدر می‌خواست پیش نرفت. رویای محمدرضای جوان با پدر فاصله داشت عشق به آواز و موسیقی بر تمنای پدر غلبه کرد. شاید به احترام پدر بود که ابتدا با نام «سیاوش بیدکانی» به عرصه خوانندگی وارد شد و بعدها با نام «محمدرضا شجریان» راهش را در عرصه هنر موسیقی ادامه داد.

شجریان بدون شک پیوند عمیقی بین ادبیات فارسی و موسیقی به وجود آورد شعرهایی که انتخاب می‌کرد همه از جنس زمانه خودش بود. شرایط اجتماعی را به خوبی در ک می‌کرد. آواز را برای فقط برای دل خودش نمی‌خواند، بلکه آنچه به تحریر درمی‌آمد از زبان مردمان زمانه‌اش بود

جایی که نامهربانی‌ها را می‌بیند و می‌خواند:

یاری اندر کس نمی‌بینم یاران را چه شد

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یا وقتی شرایط جامعه همه را سردر گریبان کرده به سراغ مهدی اخوان ثالث می‌رود:

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت، زمستان است

و سرما سخت سوزان است

و...

و چه بسیار از این نمونه که هر یک از حال و هوای دوره‌ای پرده برمی‌دارد و پرداختن به آن مجالی دیگر می‌خواهد.

بیهوده نیست که حسین عمومی آوازشناس برجسته گفته بود «شجریان به خاطر وسعت اطلاعات و معلومات آوازی و شناخت کامل موسیقی و صدای بسیار خوب و حنجره بسیار متناسب، بدون هیچ تردید، بزرگترین خواننده‌ای است که ایران تا کنون دیده است.»

در واقع نسل ما با شعر فارسی از طریق موسیقی آن هم صدای شجریان آشنا شد. بدون شک محمدرضا شجریان اولین خواننده‌ای است که با اندیشه و تفکر شعر را انتخاب می‌کرد تا زبان مردم زمانه خودش باشد. او به‌مثابه یک کنشگر اجتماعی دغدغه‌مند بود.

از این‌ها گذشته به گمانم شعر فارسی برای نسلی که شجریان گوش می‌داد بیشتر و بهتر شناخته شد.خود من گاهی نسبت به بعضی اشعار رغبت نداشتم اما همان شعر را که با صدای شجریان می‌شنیدم به اهمیت و زیبایی آن پی می‌بردم و از دوباره و چند باره خواندن آن لذت می‌بردم.

او با کوشش بسیار و عزمی استوار و اندیشه‌ای ناب بدون سر خم کردن در مقابل زر و زور آثار فاخری از خود به یادگار گذاشت شاید یکی از ابعاد جذاب شخصیت محمدرضا شجریان استقلال رأی و اندیشه‌اش بود. احساس می‌کنم در بعضی از اجراهای شجریان رازی نهفته است که بعد از سال‌ها می‌توان بارها و بارها شنید و لذت برد.

حالا بیشتر از پنجاه سال از شروع فعالیت محمدرضا شجریان در عرصه موسیقی ایران می‌گذرد، به قول داریوش پیر نیاکان هنرمند ارزشمند کشورمان تا ۲۰۰ سال دیگر هم مانند شجریان نخواهیم داشت.

شجریان بیش از همه روی اشعار حافظ تمرکز داشت در واقع اشعار حافظ شالوده آثارش را تشکیل می‌داد، هرچند در زمان هجوم مصائب هم می‌خواست فریاد بلندی بکشد.

«غنای شعر حافظ مرا به خواندن وا‌می‌دارد و چنان مرا شیفته می‌کند و می‌برد جایی که از خود بی‌خود می‌شوم و یک‌باره به خود می‌آیم و متوجه می‌شوم در جمعی در حال خواندن هستم»

می‌گوید حافظ همیشه بر ای من مطرح بوده، معلم، مربی و پدر بوده، همه چیز بوده است.

و البته در همان مراسم (بزرگداشت حافظ سال ۸۸) به این نکته غم‌انگیز هم اشاره می‌کند که «من چند سالی است اجازه ندارم برای مردم خودم و در مملکت خودم بخوانم.» غم‌انگیز است چیزی حدود ۱۰ سال ما را هم از لذت حضور و شنیدن صدایش محروم کردند و موسیقی سخیف و آبکی را به خورد جامعه دادند. انگار که دنیای ما باید همه نازیبایی و تیره‌روزی باش. تأسف‌آور اینکه در جوامع توسعه‌نیافته مردم تاوان بازی‌های سیاسی رامی دهند. چه می‌شود کرد در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که:

...هنر نمی‌خرد ایام غیر از اینم نیست

کجا روم به تجارت بدین کساد متاع...

سخنی با مرادی کرمانی خالق قصه‌های مجید کرمانی

ابوالفضل کارآمد
ابوالفضل کارآمد

اواخر هفته گذشته جمعی از مردم کرمان، علاقمندان هوشنگ مرادی کرمانی با یک انرژی فوق‌العاده‌ای از جناب ایشان در تالار فرهنگ و هنر شهر کرمان به شایستگی تجلیل به عمل آوردند. در این همایش علاوه بر همسرشان، آقای مصطفی رحماندوست و تنی چند از هنرمندان، وی را همراهی می‌کردند. دکتر طالبی استاندار کرمان نیز در این نشست حضور داشت و سخنانی ایراد کرد. اینجانب هم که هنوز در اندیشه و حال و هوای قصه‌های مجید هستم که به ثمن بخس به رنگ و لعاب اصفهانی از کف مردم کرمان رفت. متن نقدی را که در سال ۱۳۷۱ نوشته بودم به وی تقدیم کردم که باز هم هیچ واکنشی از ایشان دیده نشد؟!... باید تأکید کرد که قصه‌های مجید دیگر متعلق به آقای مرادی کرمانی نیست و آن را باید یک سرمایه فرهنگی استانی تلقی کرد که مربوط و متعلق به مردم کرمان است.

همان‌گونه که ایشان سال‌هاست توقع داشته‌اند که آثارشان در حوزه‌ای در کرمان یا «سیرچ» متمرکز گردد. پس چگونه است که به سهولت قصه‌های مجید کرمانی به قصه‌های مجید اصفهانی تبدیل شد و هیچ‌کس دم برنیاورد؟ مردم و مسئولان کرمان با نام‌گذاری بلواری در شهر کرمان به نام مرادی کرمانی و قرار دادن سردیس از وی در بلواری و تجلیل و قدردانی از ایشان کرده‌اند. خوب و شایسته است این قصه‌نویس نامدار کرمانی که دل‌های بسیاری را با داستان‌های خود ربوده است، پاسخی در خور ارائه کند. بدان امید که در آینده‌ای نزدیک خواسته وی پیرامون ساخت یا تخصیص مکانی برای احداث «خانه قصه» کرمان جامه عمل بپوشد؛ که به نظرم آقای دکتر طالبی برای این موضوع قول مساعد دادند. این همه تلاش من برای این است که باقیمانده قصه‌های مجید در آینده کرمانی باقی بماند و سر از استان‌های دیگر و دیگر جاها درنیاورد!... و حسرت آن در دل‌های ما باقی نماند.

آقای مرادی کرمانی اکنون ۸۱ سال دارد همان‌طور که ۶۰ سال در تهران لهجه او را تهرانی نکرده است و به آن می‌بالند، امیدواریم قصه‌هایش هم کرمانی باقی بماند و شرمنده تاریخ نباشیم.

محمدرضا شجریان و مکتب آوازی «ایران»

حجت گلچین
حجت گلچین

دکترای ابنیۀ تاریخی و عضو هیات علمی دانشگاه

در شرح و بیان سبک‌های مختلف فرهنگی و هنری، اغلب اوقات مشاهده می‌شود که دو تعبیر «شیوه (سبک)» و «مکتب» به جای هم به کار برده شده و با هم خلط می‌شوند... این در حالی است که در توضیح مکاتب هنری، همچنان که از عبارت «مکتب» (به عنوان اسم مکان) حاصل می‌شود، باید «جغرافیا» را به عنوان عاملی تعیین‌کننده و کلیدی، لحاظ کرد و البته باید در نظر داشت که خود مفهوم جغرافیا را هم باید متفاوت از کلیشۀ رایج آن، در متن یک «جغرافیای تاریخی» ارزیابی کرد... .

این‌چنین است که به عنوان مثال، در مقوله طراحی فرش، می‌توان مکاتب طراحی اصفهان، تبریز، کرمان یا هرات (خراسان) را برشمرد و تعریف کرد. در موسیقی و مشخصاً آواز ایرانی نیز به همین قرینه، لااقل سه جریان اصلی از آواز ایرانی، با تعابیر «مکتب آوازی اصفهان»، «مکتب آوازی تبریز» و «مکتب آوازی تهران» از روایات اهل فن دریافت می‌شود... . محمدرضا شجریان اگرچه خود قائل به چنین تعابیری نبود و بیشتر، متأثر از «شیوه‌های آوازی» و مشخصاً شیوه «طاهرزاده» بالیده شد، لیکن آن‌چنان تجلی و حضوری در جغرافیای آوازی این سرزمین داشت که در بررسی سیر تحول آواز ایرانی، بی‌گمان باید او را از جریان‌سازترین و چه‌بسا جریان‌سازترین خوانندۀ ایرانی دانست.

او را که زاده و بزرگ شدۀ شهر مشهد بود، همچنان که خودش نیز در گفت‌وگو با تلویزیون ملی تاجیکستان، تصریح کرده است، باید بیش و پیش از هر چیز در امتداد و در پیوند با ویژگی‌های فرهنگی و سرزمینی «خراسان» و بلکه «خراسان بزرگ» دید. سرزمینی که همواره در بزنگاه‌های تاریخ، به انحاء مختلف، حیات و تداوم فرهنگ و تمدن ایرانی را تضمین کرده است. این بار نیز گویا یک خراسانی دیگر، با همت و تلاشی بی‌نظیر، «ابومسلم وار» بر «خلافتِ موسیقی کاباره‌ای-کافه‌ای» می‌تازد و نهضتی ملی و حماسی را در مسیر آواز ایرانی می‌آفریند... . شجریان در مسیر رشد آواز خود، همواره گوشه چشمی نیز به فرهنگ و سرزمین مادری‌اش داشته است و چه‌بسا به شنونده نیز این بستگی و ارادت را یادآور شده است... .

این یادآوری را صرف‌نظر از برخی اجراهای خصوصی که اکنون کاملاً شناخته شده هستند، در کارهایی همچون «رباعیات خیام» (اجرای شب‌های نیشابور با گروه پایور و رباعیات خیام کانون پرورش فکری، با آهنگسازی کامبیز روشنروان)، «یاد ایام»، «شب، سکوت، کویر» و آلبوم «خراسانیّات» به‌وضوح می‌توان دید. در عین حال، شجریان بعد از مهاجرت به تهران، هرگز در قید این بستگی نماند و با درایت، خلاقیت و هوش کم‌نظیرش و صد البته، تلاشی حیرت‌انگیز، هر آنچه می‌بایست را از هر آنکه ممکن بود، مستقیم و غیرمستقیم آموخت و بر بستر آن «صدای سحرانگیز» نشاند صدایی که برآمده از فرهنگ خراسان بزرگ بود و در عین حال، عَطری آسمانی داشت... .

این‌چنین شد که شجریان رفته‌رفته با خلق آوازهای «بیداد»، «دستان» و «نوا مرکب‌خوانی» به اوج پختگی آواز خود رسید و در جایگاه سرچشمه‌ای زلال از آواز ایرانی، جریان ساز شد. این جریان‌سازی را علاوه بر حضور و تعالی مستمر در عرصه آواز ایرانی و در شرایط خطیر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، باید به حساب شخصیت معلم گونه و «آموزگارانۀ» او نیز نوشت... . مطلبی که قبلاً در یادداشت دیگری تحت عنوان «شجریانِ معلم»، مفصلاً به قلم نگارندۀ این سطور و در همین نشریه منتشر شده است. خلاصه آنکه: محمدرضا شجریان در جایگاه یک جوینده و شاگرد فرهنگ ایرانی، به دور از هر گونه تعصبی، تمام سبک‌ها، جریان‌ها و مکاتب آوازی ایران را کاوید و تلمذ کرد و برآیندی از همه آن‌ها را بر عطر صدایش، سخاوتمندانه به جامعه‌ای تشنه، نوشاند. چنین است که اگر «تاج اصفهانی» را نماینده مکتب آوازی اصفهان می‌دانند و «اقبال السلطان» (اقبال آذر) را نماینده مکتب تبریز، محمدرضا شجریان را باید در جایگاه شاخص و معیار مکتب آوازی «ایران» دانست... .

تا زبان فارسی هست موسیقی هم هست

شهرام فراز
شهرام فراز

شهرام فراز متولد ۳۰ شهریورماه ۱۳۵۰ در لنگرود (گیلان)، تحصیل‌کرده در رشتۀ علوم و مهندسی شهر کاربردی با گرایش پلیمر صنایع هوایی است. وی از محضر استادان بنامی همچون «نصرالله ناصح‌پور»، «رامبد صدیف»، «احمد ابراهیمی»، «مظفر شفیعی» و «محمدرضا شجریان» بهره برده و مؤلف کتاب‌های «رازآلوده عشق»، «چل پاره به زبان پند» و «لوح سی پاره» است.

وی یکی از هنرمندان عرصۀ موسیقی است که چندین اجرای زنده در تالار «رودکی»، «آسمان فرهنگستان هنر» و «سالن ارشاد نوشهر» داشته و تا کنون آلبوم‌های متعددی از وی منتشر شده است. همچنین تدریس موسیقی را در کارنامه خود دارد.

***

یادداشت

اول مهر (هُرمُزد روح باستان) را آغاز انقلاب زمستانی می‌گویند و این روز، جشن آموختن است. جشن دانش‌آموزان و دانشجویان برای به مدرسه شدن یا به دانشگاه شدن در عصر ما.

باری اول مهر زادروز بسیاری از مردمان است اما در این مقاله، روز تولد مرد موسیقی‌دانی است که آوازه‌اش با آواز مزیّن شد.

اساساً آوازۀ این مرد خراسانی با آواز او را ماندگار ساخت

«از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند»

نامش را محمدرضا برگزیدند و دوران خردسالی تا جوانی‌اش (از ۶ سالگی تا ۲۰ سالگی) همه با قرآن عطرآگین گشت؛ و حقا قرآن تا آخر عمر عزیزش نگهبانش بود.

شهر مشهدالرضا سرزمین مردمان خرداندیش و هنرمند و دانشمند و حقیقت دوست. نام این مرد موسیقی و آواز ما نیز به نام و صفت «رضا» پربرکت گشت.

محمدرضای خردسال ما شیفته صوت زیبای قرآن بود و به خوبی نزد پدر و مجالس روحانی قرآن سالیان دراز، شاگردی کرد و روحش با الحان مرکب مقام، موسیقی با کلام وحی آکنده می‌شد.

اما چه شد که علیرغم میل پدر، به سوی ساز و آواز کشیده شد که به یقین تقدیرش چنین بود اما به واسطۀ همین اتصال روحش با قرآن و معنویت کلام وحی، موسیقی و آوازش رنگ و بوی معنویت خاصی یافت.

محمدرضا در عنفوان جوانی، هم خودش و هم هنرش پاک زیست، مهمترین گواه این ادعا ربنای او است که در لحظات معنوی ماه رمضان هنگام افطار با شنیدن این نوای ماورایی به استقبال بازگشودن دهان برای تناول اطعمه و اشربه روزه می‌شتابیم.

او به اخلاقیات انسانی بسیار متعهد و عامل بود و در پیوندش با شعر فارسی در غزل‌های عارفان ایران، برخوردش چون مواجهه با کلام وحی بود. گویی آواز که می‌خواند دارد قرآن را به الحان زیبای موسیقی، تلاوت می‌کند و در تجوید و اجرای آن‌ها بسیار دقت داشت.

صدایی محزونی داشت و شخصیتش وقاری چون رستم دستان.

نام خانوادگی‌اش چه زیباست (به معنای درخت‌های سبز که همیشه ایستان و سبز و میوه‌رسان و سایه‌بان و آشیان بلبلان و قمریان)، شجریان.

محمدرضا شجریان که خود را خاک زیر پای مردم ایران در امضاهایش معرفی می‌کرد، حقا باید گفت او از خاک مردمش چه سبز رویید و درختی شد تنومند برای فرهنگ و هنر ایران‌زمین. درختی شد تنومند برای آواز و صدای نیاکان.

محمدرضا شجریان را همه می‌شناسیم و نیازی به بازگویی زندگی‌نامه‌اش در عرصه‌های خانوادگی و اجتماعی‌اش نمی‌بینم و حتی زندگی هنری‌اش که همۀ بزرگان موسیقی‌دان گذشتۀ او و هم‌عصرش معلم او شدند او به قول خودش چون دنبال زیبایی بود گلچین زیبایی‌های هنرمندان موسیقی و ساز و آواز و خط و خوشنویسی در پندارش بود و چه زیبا در گفتار و آوازش پدیدار گشت.

او چون پدر، معلمانش را دوست داشت و خود را الگویی ساخت نه‌تنها برای آواز نسل‌های آینده ایران بلکه برای شخصیت هنرمندانه، آیندگان کشورش.

پنجشنبه ۱۷ مهرماه (سروش روح باستان) در بیمارستان جم تهران با حضور صدها عاشق در پیرامون بیمارستان که منتظر خبر سلامتی او بودند و میلیون‌ها مردم دیگر که اگرچه آنجا نبودند اما آن‌ها نیز دعاگوی سلامتی‌اش بودند با خبر باورنکردنی پروازش به دیار باقی مواجه شدند. محمدرضا شجریان همیشه در آواز ایران‌زمین چون خورشیدی گرمابخش و نوربخش شیفتگان هنر والای آواز خواهد بود.

روحش شاد و آرام باد آمین یا رب‌العالمین

اما بشنوید از این پس در این مقاله به سند معتبر از روی مصاحبه‌ها از زبان خود استاد محمدرضا شجریان:

من به دنبال صداهای استثنایی هستم و این نوع صداها بسیار نایاب است. باید روی صداها کار کنید و با تحریرها بازی کنید.

هر خواننده باید با یک نوازنده کار کند و آواز بخواند.

هر احساسی داشته باشید اولین تأثیر در صدایتان به وجود می‌آید و عدم اعتماد به نفس، مسئله‌ای است که باید برطرف شود، هر خواننده باید پس از مراحل آموزش در هنگام ارائه حرفه‌ای آواز به سبکی که با جنس صدایش همخوانی دارد برسد.

تقلید کردن در زمان هنرجویی شرط اولیه یادگیری است و شیوه تمرین بسیار مهم است و می‌خواهم بدانم چگونه تمرین می‌کنید.

استاد می‌گفت: صدایتان را دوست بدارید و هیچ‌گاه با صدا دزده نخوانید. صدا دارای جوهر و شدت است که هر دو را باید تقویت کرد.

ایشان می‌گفتند: موسیقی از زبان و سخن تأثیرگذارتر است.

هدف از تشکیل کارگاه آواز در سال‌های ۱۳۸۵ تا اوایل دهه ۹۰ از زبان خودشان: در تمام این سال‌ها به این نتیجه رسیدم که علاقه‌مندان آواز علیرغم تلاش‌هایی که می‌کنند و زحمت‌هایی که می‌کشند به فرجامی خوش‌دست پیدا نمی‌کنند و متأسفانه در این عرصه کسی را ندیدم که پرچم آواز ایرانی را به دست بگیرد، این در حالی است که دیدن استعدادهای جوان نشان‌دهنده این است که آن‌ها می‌توانند از عهده این کار برآیند. به همین دلیل تصمیم گرفتم یک بار دیگر با برپایی این جلسات بتوانم راه درستی را به جوانان نشان دهم.

او توانست علاوه بر حوزه آواز، در حوزه ساز هم به دستاوردهای چشمگیری نائل آید. در زمان عمرش توفیق آن را داشت که علاوه بر برپایی نمایشگاه سازهای ابداعی‌اش در تالار بهار خانه هنرمندان ایران در ۱۹ تا ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰، سازهایش در کنسرت‌های گروه شهناز به سرپرستی مجید درخشانی، خوش بدرخشد.

صراحی (شاه صراحی - صراحی باس - صراحی آلتو - صراحی سوپرانو)

شهرآشوب (شه بانگ - شه نواز - شهرآشوب آلتو - شهرآشوب سوپرانو)

سبو - دل و دل (آلتو - سوپرانو)

سازهای مضرابی شامل (ساغر - باربد - کرشمه)

و ۱۰ سنتور در اندازه‌های مختلف از جمله اختراعات و ابداعات این استاد بزرگ موسیقی است.

در این باره از زبان خود استاد که گفتند:

در طول عمر حرفه‌ای هنری خود، دانش و تجربه کسب کردم و به این نتیجه رسیده‌ام که در موسیقی ایران به سازهایی نیاز است که نوازنده یا آهنگساز با آن راحت باشد و صداهای تازه خلق کند.

«گلوب اندمیل در ونکوور کانادا محمدرضا شجریان را افسانه موسیقی شرق معرفی کرد.»

استاد محمدرضا شجریان می‌گفت:

آواز را باید بر اساس مفاهیم شعری بیان کرد به طوری که شنونده تازه متوجه شود مفهوم شعر چقدر زیباست.

او باور داشت که ردیف الگویی از زیباترین جملات موسیقی ایرانی است. حمید متبسم دلیل تفاوت استاد محمدرضا شجریان را نسبت به دیگر آوازخوانان چنین بیان کردند:

فن، هنر آموختن و ذوق، هنر ذاتی و کمتر قابل فراگیری است. قرائت کلام به اصوات موسیقیایی، هنر آواز نیست.

از آنجا که آموزش هنر آواز در موسیقی ما بیشتر تجربی است و روش مدون و همه جانبه‌ای برای پرورش خواننده وجود ندارد، بسیاری فقط به اتکای داشتن صدای خوش و آشنایی کمی با ردیف، خواننده‌اند و برای رسیدن به مقصود و سولیست شدن به تمامی جوانب لازم نمی‌پردازند. هم از این روست که در ابتدایی‌ترین تکنیک‌ها مانند شناخت وزن‌ها - حفظ کوک و اجرای چند صدایی با مشکل مواجه‌اند حال اینکه در جهان موسیقی، تک‌خوان و تک‌نوازان راه دشواری را برای رسیدن به این رتبه طی می‌کنند. استاد محمدرضا شجریان یک خواننده سولیست به معنای واقعی و علمی بود.

استاد محمدرضا شجریان با داشتن آرزوهایی محقق نشده در زمان حیات او برای بهبود وضعیت آواز در ایران از جهان ما رخت بربستند.

فستیوال آواز - فستیوال ساز - برگزاری مسابقات ساز و آواز - تأسیس دانشکده آواز - ساخت سالن‌های مخصوص کنسرت موسیقی

او برای هر کاری مخصوصاً در حوزه مدیریت و تصمیم سازی و تصمیم‌گیری کلان امور هنری و فرهنگی به سه ویژگی مهم در فرد مسئول باور داشت: سلیقه - دانش - تجربه

محمدرضا شجریان در سال‌های اولیه ورود به رادیو ایران در سال‌های ۱۳۴۶ با نام سیاوش بیدگانی شهرت داشت که البته کم‌کم با نام اصلی خودش در میان مردم معروف شد.

او باور داشت «زبان فارسی هست، موسیقی هم هست.»

استاد محمدرضا شجریان دارای بینش هنری بسیار هنرمندانه‌ای بود که رغبت بخش این مقاله می‌گردد.

این بار نیز از زبان خودش بشنوید.

هنر برآرنده زیبایی است به هر شکل و سیاقی و نوع و ژانر و شیوه‌ای که باشد، صاحب بی‌نهایت تعریف می‌شود درست به تعداد کسانی که زیبایی را درک کرده‌اند. زیبایی از هنر پدید می‌آید و تنها هنر است که می‌تواند فراتر از هنجارها و قوانین و سنت‌ها زیبایی بیافریند و عشق به بار آورد و موسیقی، هنر اول است.

خلوص و کمال و ارتباطات خوب سه مشخصۀ هنرمند است.

کمال هنر این است که یک هنرمند بتواند آنچه در درونش هست را بیان کرده به شکلی که از هر کسی برنمی‌آید.

و بعد از این هنر، بایستی همدلی ایجاد کند؛ یعنی انسان‌ها را به هم نزدیک کند و به انسان‌ها آن خداوندی‌شان را بشناساند.

موسیقی، موسیقی تفکر است و ما را به فکر وا‌می‌دارد و برخی فکر می‌کنند که این تفکر، غم است، اما چنین نیست.

شجریان با ذات اصیل هنر پیوندی عمیق داشت

سبحان مهدی پور
سبحان مهدی پور

سبحان مهدی پور متولد ۱۳۶۰، خواننده و مدرس آواز، مؤسس مجموعه فرهنگی- هنری «آوای دل» است. از آثار منتشر شده او می‌توان به «قصه آفاق»، «پیدا و پنهان»، «یادواره اقبال آذر ۱ و ۲» اشاره کرد. وی تاکنون کنسرت‌های متعددی اجرا کرده و با حضور در جشنواره‌های ملی نشان داده است که در عرصه موسیقی حضوری پرقدرت دارد.

***

تأثیر شیوه و سبک آوازی شجریان بر روند شکل‌گیری آواز و نقش آن در ارتقاء موسیقی دستگاهی ۵۰ سال اخیر استاد محمدرضا شجریان هنرمندی چندوجهی که به قول شاعر (چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد). و شجریان به معنای واقعی به معنویت حقیقی و ذات اصیل هنر دست پیدا کرده و با آن پیوندی عمیق برقرار کرد. نسل من (متولدین دهه ۶۰) مخصوصاً که شیفته و دلداده آواز هم باشیم اکثراً اولین معلم آواز ما خواه‌ناخواه، استاد شجریان بوده بدون آنکه حضوراً در محضر ایشان تلمذ کرده باشیم. بنابراین علاقه‌مندانی که در این چند دهه در این زمینه فعال‌اند از شاگردان آوازی ایشان محسوب می‌شوند.

شجریان خواننده‌ای خاص و بی‌نظیر بوده که هرچه آواز ایشان را می‌شنویم و به بررسی و مشق می‌نشینیم بیشتر به توانایی تکنیکی آوازی‌اش پی می‌بریم. برنامه گل‌های تازه ۱۴۷، وقتی که آواز سه گاه بی‌نظیر ایشان را با مطلع (شکست عهد مودت نگار دلبندم، برید مهر و وفا یار سست‌پیوندم) شنیدم با تار بی‌نظیر استاد محمدرضا لطفی تلفیق بی‌نظیر کلام بر موسیقی از همان ابتدا با تأکید بر کلمه شکست می‌توان تصویرسازی کلام را از شجریان جوان به خوبی و زیبایی تمام دید و شنید. شجریان با فواصل سازی کاملاً آشنا بود و گستره ملودی هر ساز را به خوبی می‌شناخت. علاقه ایشان به ساخت ساز و حتی نوازندگی و شرایط موجود فرهنگی زمانه و در عین حال همنشینی و دمسازی با بزرگان موسیقی و ادبیات و اهل خرد و دانش از ایشان فردی با بینش و جهان‌بینی بالا ساخت. شجریان وقت را بسیار غنیمت می‌دانست و از بزرگان عرصه موسیقی و ادبیات به خوبی و به نحو احسن بهره‌ها برد و این تمرین و ممارست و تلمذ، ایشان را به خواننده‌ای صاحب سبک تبدیل نمود.

واقعیت این است پرداختن به تمام جوانب هنری استاد در این چند دهه کاری است مشکل آثار شجریان هم چون میراث فرهنگی، تخت جمشید و مفاخر ماندگار ادبی، شاهنامه، حافظ، سعدی، در تاریخ هنری و معنوی ما ماندگار و ثبت و ضبط گردید و الگوی هنری بسیار ارزشمندی از خود برای نسل‌ها بر جای گذاشت خوب به یاد دارم استاد ارجمندم محمدرضا لطفی در یکی از سخنرانی‌های خود در مورد استاد حسن کسایی نوازنده چیره‌دست نی و تأثیر شگرف ایشان در نوازندگی این ساز فرمودند باید پژوهشکده‌ای در زمینه موسیقی باشد تا علاقه‌مندان به حوزه پژوهش با دقت تمام به شیوه نوازندگی ایشان بپردازند و باید گفت در مورد استاد شجریان هم این فرموده استاد لطفی صدق پیدا می‌کند و علاقه‌مندان حوزه پژوهش و صاحب تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی با پرداختن به سبک و شیوه آوازی استاد و به نت درآوردن آثار بی‌نظیر ایشان و همچنین آنالیز تحریرها و تکنیک‌های تولید صدا و جمله‌بندی‌های آوازی و متد اجرایی آن و ……می‌توانند خدمت شایانی به موسیقی و آواز دوره معاصر انجام دهند.

با احترام به همه بزرگان، با توجه به سلیقه شخصی بنده، می‌توانم بگویم منش هنری و جنبه هنری آثار جناب شجریان نسبت به دیگر آثار در این چند دهه بسیار بالا است آثار بی‌نظیری چون، بیداد، آستان جانان، سه گاه جشن هنر طوس، راست و ‌پنجگاه، دستان، نوا مرکب خوانی و …… در تاریخ موسیقی فاخر ایران ماندگار شد و دست یازیدن به این درجه از مقام کاری دشوار و چه‌بسا ناممکن است.

شرح کلی و مختصر در مورد شیوه تدریس استاد شجریان ظرایف مکتب استاد

مظفر شفیعی
مظفر شفیعی

صرف‌نظر از صدا‌سازی و آموزش تکنیک‌های آوازخوانی در موسیقی ایران و پرورش صدا در میان هنرجویان جوان و مبتدی ــ که همواره مورد تأکید و سفارش استاد شجریان بود ــ پیش از ورود به مقولهٔ تدریس ردیف و مراحل بالاتر، دورهٔ آموزش آواز در سه مرحلهٔ اصلی شکل می‌گرفت.

در مرحلهٔ نخست، آموزش ردیف آوازی موسیقی ایرانی مطرح بود که مبتنی بر ردیف استاد عبدالله دوامی به روایت خود استاد شجریان، و با تغییراتی که ایشان در آن اعمال کرده بودند، اجرا می‌شد.

مرحلهٔ دوم، آموزش شیوهٔ آوازخوانی به شاگرد بود. در این بخش، شیوهٔ مورد علاقه و تأکید استاد، شیوهٔ آوازی استاد طاهرزاده بود که خود آن را در محضر استاد نورعلی‌خان برومند فرا گرفته بودند.

در مرحلهٔ سوم یا دورهٔ عالی، آموزش شامل تلفیق شعر و موسیقی، جمله‌سازی و جمله‌پردازی، ربط و بسط و گسترش جمله‌های آوازی، و نیز بخش مرکب‌خوانی بود؛ یعنی استفاده از گوشه‌ها و مایه‌های مشترک میان دستگاه‌های مختلف موسیقی و رفت‌و‌آمد میان آن‌ها.

نکتهٔ مهم آن‌که استاد شجریان در کنار آموزش موسیقی، به پرورش انسانیت، اخلاق، رفتار هنری و شناخت اهداف والای هنر نیز می‌پرداختند، و این آموزه‌ها بخش جدایی‌ناپذیر از شیوهٔ تدریس ایشان به‌شمار می‌آمد.

آنچه در این نوشتار آمد، تنها مروری کلی بر شیوهٔ تدریس استاد است؛ چراکه پرداختن به همهٔ ظرایف و جزئیات این مکتب والا، مجالی فراتر از این نوشتار می‌طلبد.

در آواز شجریان شعر فرمان می‌دهد

علیرضا حاجی طالب
علیرضا حاجی طالب

علیرضا حاجی طالب متولد هشتم شهریور ۱۳۴۶، شهرستان دزفول است

وی ضمن همکاری با مرکز موسیقی صدا و سیمای همدان، کنسرت‌های متعددی در داخل و خارج از ایران به همراه گروه‌های موسیقی «هم‌نوازان سایه»، «هزاردستان»؛ «کیهان» و «طیفور» برگزار کرده است.

وی به کسب مقام نخست در رشته‌های آواز و آهنگسازی در پنجمین جشنواره موسیقی فجر استان همدان دست یافته است.

از آثار منتشر شدۀ وی می‌توان به آلبوم‌های «گلفرش»، «گلبانک»؛ «سروشان» و «نصیرخوانی» اشاره کرد.

***

اواخر سال ۱۳۵۹ یا شاید هم اوایل سال ۱۳۶۰ بود که یک نسخه آلبوم «عشق داند» با آهنگسازی استاد محمدرضا لطفی و آواز خوش محمدرضا شجریان از طریق دوستی به دستم رسید. آن زمان این آلبوم هنوز انتشار رسمی پیدا نکرده بود و من هم نوجوانی بودم به‌شدت علاقمند به موسیقی ایرانی و آواز که تا آن موقع صدای آوازخوان‌های بسیاری را شنیده بودم، از جمله صدای خود جناب شجریان را در همکاری‌هایی که با استاد فرامرز پایور و سایر اساتید داشتند ولی این آلبوم و این صدا چیز دیگری بود. به معنای واقعی مجنون شده بودم و تعداد دفعاتی که گوش جان به این اجرای بی‌نظیر سپردم از شمار بیرون بود. سال‌های بعد هم، دیگر آثار فاخر از جمله «بر آستان جانان» و بعدتر هم «نوا مرکب‌خوانی» و به دنبال آن آلبوم فوق‌العادۀ «بیداد» هم به آهنگسازی استاد پرویز مشکاتیان ذائقۀ شنیداری آواز را در من به کلی تغییر داد و این‌گونه بود که همه عاشقان ایشان تا روزگار رحلتش با صدا و آوازش زندگی کردیم و با هر اثر جدیدی از ایشان درس‌ها و نکته‌ها آموختیم.

بر این باورم که ادبیات آوازی شجریان، سهل و ممتنع است. به همین دلیل است که آواز ایشان، هم متخصصان این حوزه را حیرت‌زده می‌کند و هم شنوندگان عادی را به وجد می‌آورد. برای درک بهتر این موضوع لازم است که جنبه‌های مختلف شیوۀ ایشان بررسی شود ولیکن قبل از پرداختن به آن، ذکر این نکته مهم است که بدانیم تاریخچۀ آوازی شجریان به دو دوره تقسیم می‌شود.

دورۀ اول آوازهایی است که عمدتاً تقلید در لحن و گفتار، در آن عیان است و دورۀ دوم آن دسته آوازهایی است که استقلال /آوازی در آن‌ها قابل ملاحظه است. در خصوص ادبیات آوازی استاد، آنچه که مدّ نظر بنده است مربوط به دورۀ دوم می‌باشد.

تحریر: تحریرها در آواز استاد، متشکل از جمله‌های متنوع کوچک و بلند ملودیک در ساختار ردیف است که به‌وضوح می‌توان تمایز آن‌ها را از چهچهه‌های مرسوم و متداول که بر روی یک یا دو نت اجرا می‌شود تشخیص داد. پرواضح است که اجرای توانمند این جملات از لحاظ زیبایی‌شناسی بر عظمت آوازی ایشان می‌افزاید.

کلام و انتخاب شعر: دارا بودن سطح عالی از دانش ادبی و شناخت شعر، سبب گردیده تا انتخاب اشعار مناسب از شاعران متقدّم ادبیات کلاسیک ایرانی از یک طرف، نیز انتخاب مضمون‌های شعری متناسب با حالات و رفتار جامعه و منطبق بر نیاز فرهنگی و اجتماعی، از طرفی دیگر، برجسته‌ترین ویژگی هنری استاد شجریان را که در اغلب موارد هم کم‌نظیر است و هم سرنوشت‌ساز، رقم بزند البته از انتخاب شعر شعرای معاصر به ضرورت، در برخی آثار، نباید غافل شد که همین امر باعث گسترش دامنه شعری توسط ایشان در تولیدات آوازی گردیده است و یکی از ابعاد خلاقیت هنری هم در همین نکته نهفته است.

تسلط بر ردیف: تسلط کامل بر رمز و رموز روایت‌های مختلف ردیف‌سازی و آوازی، باعث گردیده تا طراحی‌های آوازی متنوع با جمله‌بندی‌های بدیع و تازه در اغلب آثار ایشان، به خصوص در آوازهای مرکب گوش‌نواز و روح‌افزا باشد و شنونده احساس فترت و یکنواختی نکند. همین امر باعث می‌شود تا بهترین تلفیق در شعر و موسیقی صورت پذیرد که هم ملودی مستتر در آواز و هم معنا و مفهوم شعر، به طور کامل از طرف شنونده قابل استنباط باشد. در این خصوص استاد پرویز مشکاتیان تعبیر بسیار زیبایی دارند بدین مضمون که، در آثار شجریان، این شعر است که فرمان می‌دهد و بالطبع موسیقی از مفهوم شعر تبعیت می‌کند.

استاد محمدرضا شجریان علاوه بر استعداد ذاتی و خدادادی و هوش بالا، نیز دارا بودن ابزار لازم و قدرتمند جهت ارائۀ آواز که همانا حنجره و فیزیک مناسب آن است، اهتمام بسیار فراوانی در خصوص فراگیری شیوه‌های مختلف آوازخوان‌های دوران‌های گذشته و معاصر داشتند که به عقیدۀ بنده بیشترین تأثیرپذیری را از رضاقلی میرزاظلی و سیدحسین طاهرزاده و قمرالملوک وزیری از قدما و ادیب خوانساری و بنان از معاصرین داشته‌اند. آشنایی استاد با نوازندگی ساز سنتور، همچنین ارتباطش با برخی هنرهای مربوطۀ دیگر همچون سازگری و خوشنویسی و... جملگی باعث شکل‌‌گیری شخصیت‌ خاص هنری ایشان گردیده که طبیعتاً تعبیر ادبیات آوازی خاص ایشان نیز متأثر از همین شخصیت هنری می‌باشد.

نتیجه اینکه، مجموع ویژگی‌های فوق‌الذکر، آوازخوانی را خلق و به جامعۀ هنری ارائه کرد که واجد همۀ عناصر لازم ازجمله گرما، وسعت، حجم و لحن مناسب و منحصربه‌فرد، برای ارائۀ آوازهای خلاقانه همراه با حفظ و احیای میراث قدیم ادبی و موسیقایی و نهایتاً تکوین ادبیات آوازی سهل و ممتنع، بود.

بدون تردید استاد محمدرضا شجریان یکی از قله‌های آواز کلاسیک ایرانی و از لحاظ زیبایی‌شناسی، از برترین‌ معیارهای این حوزه می‌باشد.

یاد و نامش گرامی و جاودان باد

فضای مجازی بستر ارتباط دیپلمات‌های ایرانی با هموطنان مهاجر

عباس تقی‌زاده
عباس تقی‌زاده

روزنامه‌نگار، دکترای علوم ارتباطات

یادداشت

وطن و مهاجرت دو مقوله‌ای هستند که در سال‌های اخیر در کشور ما زیادتر از قبل از آن‌ها گفته می‌شود. مهاجرت به هر دلیلی که باشد ریشه‌ها در زادگاه می‌ماند و تنه و شاخ و برگ، را کم و بیش تغذیه می‌کند.

وطن؛ چتر بزرگی است که به گستردگی جهان باز می‌شود تا فرزندانش را سایه و مأمن باشد.

امروزه برخلاف گذشته به مدد سکوها و پلتفرم‌های اینترنتی راه ارتباط مهاجران با وطن سهل‌تر و شدنی‌تر است. بخشی از این ارتباط به خویشاوندان و دوستان اختصاص دارد و بخش دیگر به جامعه و حاکمیت می‌رسد.

عده‌ای که در پی نارضایتی‌ها و گاه اجبار، وطن را ترک کرده‌اند معمولاً ارتباط را با نظام سیاسی قطع می‌کنند؛ و بسیاری دیگر که برای تحصیل، کار و زندگی رفته‌اند هم شاید رغبت چندانی به استمرار و تعمیق ارتباط نداشته باشند.

اینجا بحث وزارت امور خارجه و دیپلماسی عمومی به عنوان دستگاه سیاست خارجی به میان می‌آید تا نگذارد این پیوندها بگسلد و رنگ ببازد.

از سویی برخی هموطنان در ایران یا هر کشور دیگری به مهاجرت کنندگان از وطن دید مثبتی ندارند و معتقدند باید می‌ماندند و مثل آن‌ها زندگی کنند این امری عجیب نیست و کم و بیش در دنیا رواج دارد.

دستگاه سیاست خارجی باید در شرایط کنونی، فعالانه‌تر برای ارتباط با هموطنان خارج از کشور تلاش کند.

در این مسیر ایجاد سایت اینترنتی، صفحات و اکانت‌های مجازی در شبکه‌های اجتماعی می‌توانند در حکم نمایندگی‌های مجازی وزارت و سفارت ایفای نقش کنند. اما لازم است سیاست‌گذاری دقیقی تدوین و اعمال شود تا دیپلمات‌ها به معنای واقعی به یک ارتباط‌گر تبدیل شوند.

می‌دانیم که دیپلمات‌ها ژست‌های جدی و رسمی دارند لبخندهای تصنعی و کنترل شده و کلامی معمولاً دوپهلو و کلی را به کار می‌برند. از قضا این‌ها برای ارتباط‌گری در فضای مجازی با هموطنان خارج از کشور یک مانع ارتباطی است.

آن‌ها باید قدری خودمانی‌تر، غیررسمی‌تر و تعاملی‌تر رفتار کنند و آزادی عمل کافی در توئیت زدن، پست گذاشتن و پاسخ به نظرات داشته باشند. گاهی لازم است صفحات و سایت‌هایی اختصاصی برای چنین تعاملاتی راه انداخت.

این موضوع کمک بیشتر ایرانی‌ها به برنامه‌های توسعه کشور، ارتباط با هموطنان، جذب سرمایه و استفاده از تخصص و توانمندی‌های آن‌ها را به همراه دارد.

از سمت دیگر ماجرا، پیش‌تر وزارت امورخارجه آمریکا تلاش‌هایی برای ارتباط با ایرانی‌ها در بستر سایت اینترنتی انجام داد اما چندان موفق نبود. در ماه‌های اخیر نیز شاهد ایجاد اکانت‌هایی از سوی رژیم اسرائیل به فارسی و گماشتن سخنگوی فارسی‌زبان در راستای جلب همراهی از درون ایران و مشروعیت بخشی به برنامه‌هایشان هستیم.

آن‌ها مسیر را متناسب با پلتفرم‌های جدید و ظرفیت‌های ارتباط تعاملی انتخاب کرده‌اند و گاهی هم چه در ایران یا برخی کشور‌های عربی موفق بوده‌اند‌.

به عبارتی دستگاه سیاست خارجی کشورها به دنبال جلب همراهی شهروندان مهاجر و شهروندان کشورهایی هستند که نظر و همگرایی آن‌ها برایشان مهم است.

حتی گاهی جلسات نقد و گفت‌وگو در شبکه‌‌های اجتماعی برگزار می‌کنند تا تأثیر بیشتری روی قشر نخبه از راه تکنیک‌های اقناع بگذارند. رهبران کشورها با شهروندان کشورهایی که چالش دارند یا به توسعه بیشتر روابط نیاز دارند از همین مسیرها سخن می‌گویند و ارتباط می‌گیرند.

در خصوص دیپلماسی عمومی از طریق فضای مجازی باهدف ارتباط با مهاجران دور از وطن، کشورهای زیادی دست به کار شده‌اند. در این گروه کشورهایی از همه قاره‌‌ها حضور دارند که می‌توان به لهستان، انگلستان، دانمارک، آمریکا، افغانستان، رژیم اسرائیل، آفریقای جنوبی، روسیه و ژاپن اشاره کرد.

این ارتباطات گاهی با هدف زدودن کلیشه‌های منفی از ذهن‌ها نیز پایه‌ریزی می‌شود. ایران نیز تلاش‌هایی کرده و دیپلمات‌های ما در سازمان ملل و برخی سفارت‌ها در این زمینه فعال‌تر بوده‌اند.

توئیتر در این بخش مثال بهتری است و مرور اکانت‌ها گویای چنین تلاش‌‌هایی است.

در زمانی‌‌که اتفاق؛ رویداد یا حتی حادثه‌ای در ایران رخ دهد چنین مسیرهایی، تسهیل کننده ارتباطات هموطنان خارج از کشور با دستگاه‌های مرتبط با رویداد یا حادثه و سایر هموطنان است.

جنگ ۱۲ روزه را به ذهن بیاورید پس از آن تعداد زیادی از هموطنان خارج ایران نگران اقوامشان بودند عده‌ای می‌خواستند کمک کنند و گروهی قصد عزیمت داشتند چنین ارتباط‌هایی در این موارد کارگشاست و ضمن کاستن از سردرگمی در شرایط بحران، به مدیریت ظرفیت‌های ایرانیان خارج از کشور کمک می‌کند.

این موضوع محدود به حوادث نیست در فراخوان‌های سرمایه‌گذاری نیز سودمند است و حتی گاهی که هموطنی ایرانی در کشوری دیگر به یاری ما نیاز دارد و به او ظلمی شده است یا آنجا که می‌خواهیم فرهنگ و تمدن ایرانی را بهتر معرفی کنیم به کار می‌آیند.

اینکه معمولاً دیپلمات‌های سایر کشور توئیت بزنند و با تأخیر از سمت ایران، تأیید یا تکذیب شود. یا تمایل به پنهان‌کاری محرم ندانستن هموطنان وجود داشته باشد، بر تعامل گره‌های کور می‌زند.

امروزه رسانه‌های اجتماعی جزئی ثابت از فرایندهای سیاست خارجی کشورها هستند از آن‌ها نباید فقط برای بازنشر بیانیه‌ها استفاده کرد آن‌ها ابزارهایی قوی در دست بازیگران سیاست خارجی هم هستند بستگی دارد چقدر بازیگر قوی باشیم و چه قدر به ارتباط با هموطنان از این بستر باور داشته باشیم.

گرچه در حال حاضر فیلتر بودن برخی شبکه‌های اجتماعی، چالش جدی در خلق ارتباط مؤثر و فراگیر به شمار می‌رود. اما در این راه فراتر رفتن از ارتباط یک‌سویه و برقراری تعامل گفت‌وگویی پیش‌شرط موفقیت است.

ضمن آنکه ساختار سیاسی باید اعتماد و شفافیت را در اولویت ارتباط با هموطنان قرار دهد.

به یاد فیلم «پرستوها به لانه برمی‌گردند» محصول ۱۳۴۲ برای تمام «وطن»ها و «ایران»های این مرز و بوم

محمدعلی حیات‌ابدی
محمدعلی حیات‌ابدی

یادداشت

چندی قبل در جریان گشت و گذارهای معمول این روزها در صفحات اجتماعی تصاویر کودک خردسال یکی از آشنایان سببی را مشاهده نمودم، پسرکی ده ماهه با چشمانی آبی و لبخندی به شیرینی تمام زیبایی‌های دنیا. برای کوتاه مدتی تصویر این طفل نوآمده به دنیا را نگریستم و آنچه که بیش از پیش من را علاقمند وی نمود نامی بود که والدینش برای او برگزیده بودند، «وطن».

این نام ناخودآگاه من را به پنج دهه پیش برد و خاطرات فراموش شده‌ای از زندگی در خانه پدری در محله «خواجو» شهر کرمان را برایم دوباره روشن نمود. همسایگان مهربان و همیشه حاضر به یاری، خانه‌های خشت و گلی با حیاط‌های مشجر و حوض‌های آب کنار باغچه‌ها، دبستان صدیق و معلمین و کادر آموزشی بی‌نظیرش و در انتهای همه «بی‌بی» را دوباره به یاد آوردم.

بی‌بی را انگار از دل کتاب‌های قصه بیرون آورده بودند. سال ۱۳۵۶ در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای نخستین بار کتاب «مهمان‌های ناخوانده» را مشاهده کردم و در همان روز در فضای دلنشین و در سکوت فراگیر آن کتابخانه زیبا این داستان را با ویرایش «فریده فرجام» که به تصویر گری فوق‌العاده زیبای «جودی فرمانفرماییان» نیز مزین شده بود خواندم. قصه شیرین پیرزنی مهربان و تنها ساکن در یک روستای کوچک که صاحب‌خانه‌ای با حیاطی قد غربیل و درختی با قدی همانند یک چوب کبریت در میانش بود. شبی بارانی با صدای شنیدن در خانه می‌فهمد که گنجشککی خیس از آب باران از او می‌خواهد که وی را به سرپناهش راه دهد، خواسته‌ای که با رضایت پیرزن همراه است اما ماجرا با ورودی مشابه از سوی مرغ حنایی و کلاغ سیاه و گربه و سگ پاسبون و الاغ جفتک زن و گاوهیکل گنده بشدت گیج کننده می‌شود. تقابل و در نهایت تفاهم این مهمانان ناهمگون سرانجام به سپری شدن شبی در کنار یکدیگر ختم می‌شود و در صبح روز بعد حیوانات بدون بیدار نمودن پیرزن خسته و در خواب عمیق فرورفته کارهای منزل او را انجام می‌دهند و در نهایت در پایان داستان همگی رضایت صاحب‌خانه را برای ماندن همیشگی در خانه نقلی وی تا پایان عمر جلب می‌کنند. هنوز هم بعد از گذر پنجاه سال برخی از جملات کتاب را عیناً در خاطر دارم. آن روز که مادرم برای بازگرداندن من از کتابخانه کانون به دنبالم آمد در طول مسیر داستان را کلمه به کلمه برای او بازگو نمودم و با تقلید صدای حیوانات آنچه را که از جملات ایشان به یاد داشتم با صدای بلند بر زبان آوردم، لبخندهای مادرم سرانجام پررنگ‌تر شدند و تا زمان رسیدن به خانه به قهقهه‌های بلند تبدیل شدند. گوشه چادرش را گرفته بودم و از امنیت وجود وی و خوشنودی او دلم لبریز از شادی بود. جلوی در خانه «بی‌بی» را دیدیم همسایه منزل کوچک خشت و گلی روبرو را که در حال آماده نمودن بساط کار و کاسبی‌اش بود. بانوی میان‌سالی با چهره‌ای گرد و چین و چروک بسیار بر روی پیشانی و گونه‌ها و دور چشمان که وجودشان نه به واسطه سن او بلکه به خاطر سختی‌های بی‌شماری بود که در زندگی کشیده بود. ازدواج زودهنگام در سن ۱۲ سالگی و بارداری دیرهنگام او که تنها دو سال قبل از مرگ شوهرش رقم خورده بود، رنج به‌تنهایی بزرگ نمودن پسرکی دردانه و بی‌نهایت عزیز را برایش به تنها وظیفه زندگی مبدل نموده بود. بدون هیچ میراث درخوری از سوی همسر به‌تنهایی بار حیات خود و فرزند را بر دوش کشیده بود، کارش پختن عدسی و لوبیا و کِرو بود که تمامی ساعت صبحگاه وی را به خود اختصاص می‌داد و عصرها بساط خوراک آماده شده را با کمک همسایگان به سر خیابان می‌برد و در کنار دکان نانوایی آقای زاهدی می‌نشست و در قبال گرفتن سکه‌ای دو یا پنج ریالی کاسه‌های مسی کوچکی از دستپخت خود را به رهگذران گرسنه و مشتاق می‌فروخت. طعم خوراک‌هایش بی‌نظیر بودند و مهارتش در استفاده از ادویه‌ها آن‌چنان عطری را در هوا پخش می‌نمود که حس ذائقه تمام مشتریان ایستاده در صف نانوایی را تحریک می‌نمود. زمانی طولانی به ویژه در ایام تابستان‌ها به همراه سایر بچه‌های محل به او در بردن و آوردن مجدد بساط کاسبی وی به خانه‌اش کمک می‌کردیم. این شغل که در تمام روزهای سال به جز عید نوروز و ایام تاسوعا و عاشورا دل‌مشغولی وی بود اندک پولی را برای امرار معاش و پرداخت کرایه منزل و از همه مهمتر به مدرسه فرستادن تنها پسرش فراهم می‌نمود.

در بازگشت از کتابخانه با دیدن بی‌بی متوجه شباهت غریب و باورنکردنی تصویر شخصیت اصلی کتاب مهمان‌های ناخوانده با وی شدم، همان روسری سفید و چادر مشکی و چشمان درشت و جذاب را داشت. با اجازه مادرم به او در انتقال بساط کاسبی به خیابان کمک کردم و تا رسیدن به دکان نانوایی داستان کتابی را که خوانده بودم به صورتی خلاصه‌تر برای وی نیز بازگو نمودم و در انتها از او پرسیدم که آیا چنین رخدادی در زندگی او نیز به وقوع پیوسته یا نه؟ و جواب منفی‌اش با این کلام همراه بود که تنهایی زندگی او را تنها یک نفر تمام می‌کند و او کسی به جز پسرک عزیزش «محمد» نیست. هیچ‌وقت نام او را به‌تنهایی صدا نمی‌زد، همیشه تکیه کلامش این بود که: «محمد وطنم، پاره‌ی تنم». آن روز در تمام مدتی که در کنارش نشسته بودم و از خوردن کاسه عدسی که به پاسداشت کمکم به من داده شده بود لذت می‌بردم برایم تعریف نمود که در نبود فرزند روزگارش مساعد نیست و شب‌ها را با گریه به صبح می‌رساند. محمد وطن در دانشکده افسری نیروی هوایی پذیرفته شده بود و در حال طی نمودن دوره همافری در ارتش بود. در آن سال‌ها او به جوانی رعنا و برومند و بسیار خوش تیپ تبدیل شده بود که در لباس فرم سرمه‌ای نظام با آن کلاه لبه‌دار بی‌نظیر می‌درخشید و احترام یک محله را با رفتار توأم با ادبش برای او و مادر رنج دیده وی به ارمغان آورده بود. همافران شاخه‌ای از نیروهای متخصص ارتش شاهنشاهی بودند که از سال ۱۳۴۷ از میان جوانان دیپلمه جذب شده و دوره‌های تخصصی را در ایران زیر نظر نظامیان مجرب و مستشاران خارجی طی نموده و در نهایت گروه‌های بااستعدادی از ایشان برای گذراندن دوره‌های تکمیلی به ویژه در زمینه امور فنی و الکترونیکی هواپیماهای جنگی مدرن کشور به آمریکا اعزام می‌شدند. این جوانان نخبه نقش مهمی در برنامه‌های ارتقا توان نظامی و دفاعی کشور را در آن زمان و بعدها در طول جنگ تحمیلی هشت ساله ایفا نمودند. فرزند بی‌بی نیز به آن سوی دنیا به ایالت تگزاس فرستاده شده بود و مادر بی‌قرارش مدام نام او بر زبانش جاری بود و در عین مفتخر بودن به پرورش چنین گوهری از دور بودن وی شاکی بود. در آن زمان هیچ‌گاه کسی از این مادر بی‌قرار نپرسید که چرا فرزند را با نام و پسوند وطن خطاب قرار می‌دهد و ما عادت کرده بودیم که این نظامی عزیز و رشید را «محمد وطن» بنامیم.

آن روزها به عادت گذشته نام‌گذاری فرزندان هیچ روال و منطقی نداشت، در خانواده‌های پرجمعیت اسامی پسران و دختران بدون هیچ تصمیم‌گیری از قبل در آن واحد بر اساس نام اجداد و یا پیشنهاد یکی از همسایگان یا خویشان انتخاب می‌شد و عملاً هیچ سنخیت و نظمی در آوا و یا نظم این نام‌ها وجود نداشت اما در این میانه اسامی خاصی هم بودند که جدا از نام پیامبر و ائمه معصومین مورد توجه همیشگی قرار می‌گرفتند و یکی از این اسامی دخترانه «ایران» بود، از بخت خوش در خانواده مادری من هر سه داییم با بانوانی ازدواج نموده بودند که نام ایشان «ایران» بود و از نظر پدربزرگم این سه برکتی مضاعف را برای خانواده وی به ارمغان آورده بودند. در میان این سه دایی در دوران کودکی رابطه‌ام با دایی احمد بسیار خاص و نزدیک بود، آدمی عاشق سینما و سفر و لذت بردن از مواهب دنیا که همواره در جست‌وجوی ازدواج با دختری زیبارو و مو بور همچون هنرپیشه‌های هالیوود بود و «ایران» همسرش با آن صورت گرد و قیافه بی‌نقص و چشمان شفاف میشی رنگ دقیقاً همانی بود که او خیالش را سال‌ها در سر می‌پروراند. هیچ‌وقت خاطره شبی را که متعاقب بازدید منزل جدیدش در محله «جوی مؤیدی» کرمان به اتفاق مادرم به واسطه اصرار او و همسرش در سن پنج سالگی در خانه آن‌ها ماندم از ذهنم پاک نمی‌شود. شب را در داخل پشه‌بندی که برای من حکم قصری خیالی را داشت در کنار آن‌ها بر روی پشت‌بام کاه‌گلی خانه خوابیدم. صبحگاه که با انعکاس نور خورشید از خواب بیدار شدم خود را تنها یافتم، دایی برای خریدن نان از منزل خارج شده بود و همسرش بیرون از پشه‌بند روی بام نشسته بود و در حالی که به دوردست‌ها خیره شده بود و لالایی دلنوازی را زمزمه می‌کرد با شانه چوبی کوچکی در حال آراستن و مرتب نمودن موهای بلندش بود که تا کمرش امتداد داشتند، انگار آبشاری از طلا بر روی شانه و پشت او جاری بود و شانه چوبی همچون قایقی بی‌سرنشین به درون این امواج درخشان از نور خورشید وارد می‌شد و به سلامت خارج می‌شد. این تصویر به نحوی غریب برایم فراموش ناشدنی باقی ماند و احتمالاً تا دم مرگ از ذهنم پاک نخواهند شد. از همان دوران کودکی نام ایران به واسطه این سه بانوی عزیز خانواده همواره برایم قداست دیگری داشت تا زمانی که وارد مدرسه شدم و آنجا به لطف معلمان شیفته وطنی که وظیفه آموزش ما را بر عهده داشتند از شنیدن داستان میهن عزیزمان و تاریخ زرین آن غرق در غرور و عزت شدم و از آنجا ایران در زندگی ما دانش آموزان به عنوان یک نقطه ثقل مبدل شد به واقعیتی مسلم به عزیزی خانواده و شایسته احترامی همانند والدین. در کتب درسی‌مان تاریخی را مرور می‌کردیم از میهنی که در گذر هزاران سال پابرجا مانده بود و تیشه‌های قهر و کین دشمنان خارجی و مغرضین داخلی نتوانسته بودند آن را از اصل بیندازند. حکایت پادشاهان جهانگیری همچون «کوروش»، «داریوش»، «خشایار»، «شاپور یکم ساسانی» و «نادرشاه افشار» و بی‌شمارانی دیگر را آموختیم که از این محدوده جغرافیایی که میهن می‌خواندیمش پاسبانی کرده بودند. داستان اسطوره‌هایی برایمان نقل می‌شد که جانشان را در کف دست گذاشته بودند تا این خطه خاکی را دور از گزند دشمن نگاه دارند، قصه رستم و دیگر دلاوران شاهنامه در تمامی کتب مقاطع تحصیلی بازگو می‌شد، «آرش کمانگیر» و «کاوه آهنگر» و «آریو برزن» و «یعقوب لیث صفاری» ارزش و مقام و قدرتی به مراتب بیش از بتمن و سوپرمن و تارزان را داشتند و آرزوی همه ما این بود که روزی بتوانیم نقشی چون اینان در بقای این ملک داشته باشیم. خاطره اشک‌های خانم فرهادی معلم کلاس پنجم دبستان که در زنگ فارسی حین گفتن داستان آریو برزن و مقاومت و فداکاری وی در جلوگیری از پیشروی اسکندر مقدونی بر گونه‌هایش جاری می‌شدند تا ابد در دل و ذهن ما دانش‌آموزانش نقش بست، یادآوری لرزش صدایش وقتی که از دلاوری «یوتاب» خواهر شیرزن آریو برزن می‌گفت هنوز هم دلم را تکان می‌دهد و اشک‌های من و هم‌کلاسی‌هایم که همراه با او برای قهرمانان وطن می‌گریستیم به خاطره‌ای ابدی تبدیل شد.

میهن‌دوستی در آن دوران شاید ارزشمندترین افتخاری بود که هر فرد فارغ از موقعیت اجتماعی خویش به آن می‌بالید و حضور در دوره‌های سربازی به چشم وظیفه‌ای ملی و لازم‌الاجرا نگریسته می‌شد که فقیر و غنی از آن سرپیچی نمی‌نمودند. حب وطن نه یک شعار توخالی بلکه باوری عمیق بود که در فکر و دل تمام زنان و مردان پای گرفته بود. در موج عظیم اعزام دانشجویان به کشورهای خارجی برای تحصیل علم و دانش و انتقال آن به داخل تقریباً تمامی نخبگان پس از اخذ مدرک به میهن خویش بازمی‌گشتند و هیچ‌کس حاضر نبود که سختی تلاش در جهت رونق و ارتقا ایران را به ماندن در نعمات کشورهای بیگانه عوض کند، میهن‌دوستی شاخص مشترک باور تمام فرهیختگان این کشور بود و تلاش بسیاری از هنرمندان نیز در زمینه پررنگ‌تر نمودن این باور عمومی بود. یکی از خاطره‌انگیزترین فیلم‌های دوران کودکیم را در همان دوران دبستان در دوشنبه شبی که موعد پخش فیلم‌های ایرانی از تلویزیون ملی بود به تماشا نشستم، اثری با نام «پرستوها به لانه برمی‌گردند» ساخته ۱۳۴۲ «مجید محسنی» با حضور خودش و هنرمندی «آذر شیوا» در نقش همسر او. فیلم روایت گر زندگی روستایی سخت‌کوش و تنگدستی است که در محرومیت منطقه مسکونی خویش و در فقدان واحد آموزشی و درمانی مناسب برای ساکنین آرزوی این را دارد که تک پسرش بتواند به اولین پزشک روستا بدل شود، فیلم داستانی مفصل از رنج‌های این زوج برای ترقی و پیشرفت فرزند را روایت می‌کند، از شکم‌های خالی والدین که لقمه‌های غذا را در دهان فرزند گذارده‌اند می‌گوید از کارگری پدر و کار در منازل دیگران توسط مادر در شهر محل تحصیل فرزند یاد می‌کند و تلاش بیشمار ایشان برای پنهان نمودن رنج خویش از دید فرزند بااستعداد خود و سرانجام فرستادن او به کشور فرانسه برای تحصیل پزشکی به عنوان نقطه عطف زندگی والدین تصویرسازی می‌کند. پسر پس از اخذ مدرک پزشکی غرق در لذات مادی دنیای غرب می‌شود، با دختران بیگانه محشور می‌شود و زندگی‌اش از هرچه رنگ میهن را دارد تهی می‌شود. در این سوی دنیا پدر و مادر درمی‌یابند که میوه عمر ایشان دیگر تمایلی به بازگشت ندارد و این رنج و محنت دل اینان را می‌شکند، سرانجام پس از ماجراهای بسیار رسیدن نامه‌ای به دست فرزند که او را با داستان واقعی زندگی والدینش آشنا می‌سازد و وصول جعبه‌ای به عنوان هدیه از سوی پدر که حاوی خاک وطن می‌باشد چنان او را منقلب می‌کند که به ایران بازگشته و به اولین پزشک حاضر در روستای پدری تبدیل می‌شود. فیلم را در حالی که سر بر روی پای مادرم گذارده بودم به اتفاق او دیدم و در پایان دو نفری برای دقایق طولانی اشک شوق ریختیم. حسرت آن شب و گریه‌های شادمانه تا ابد بر دلم خواهد ماند. آن زمان مصمم شدم که اگر روزی خلبان و یا مهندس شدم حتماً به کشورم بازگردم.

آن فیلم ساده و شعاری همچنان برایم عزیز مانده است، حسی که از آن گرفتم همچون کلام خانم فرهادی بود، دایی احمد از احساس مشترک خود و سایر تماشاچیان این فیلم در سینما شهداد کرمان در سال ۱۳۴۲ گفت و از منقلب شدنش در صحنه‌های پایانی فیلم و تلاش برای پنهان نمودن اشک‌هایش روایت نمود و اینک بیش از شش دهه بعد از ساخته شدن این فیلم شاهد خروج پرستوهایی از کشور هستیم که مصمم می‌باشند هیچ‌گاه به میهن بازنگردند. در صفحات اجتماعی از کلام پایانی فیلم «سینما پارادیزو» بسیار می‌نویسند آنجا که آپاراتچی سینما به جوان مشتاق او می‌گوید که تنها خواسته‌اش از وی این است که برود و هیچ‌گاه به زادگاهش بازنگردد. زمانه به شکل غریبی عوض شده و تمام تلاش‌های من و هم‌نسلانم برای همراهی با جوانان این دوران با عقب‌افتادگی و تفاوت‌های فاحش باورها و نگرش‌ها ابتر مانده است. نهاد آموزش و پرورش ناکارآمد از ایجاد معلمین عاشق شغل خود تنها گروهی افراد گرفتار در مشکلات مادی را به وجود آورده که در پایین‌ترین ردیف دریافت‌های حقوق کارمندان دولتی قرار دارند، برای بخش عظیمی از اینان غم نان اهمیتی همسان و یا شاید به مراتب بیش از انتقال محتوای کتاب‌های درسی تدوین شده توسط دولتمردان را به نسل جدید رقم زده است و دیگر جای خالی آموزگاران ما که نهال حب وطن را در دل شاگردان خود می‌کاشتند پر نخواهد شد، فاجعه عقب افتادن معلمین و کادر آموزشی از دانش روز که در دسترس دانش آموزان قرار گرفته بی‌تردید موقعیت علمی کشور را در خطر جدی قرار داده است، میانگین معدل حدود ده برای بخش اعظمی از فارغ‌التحصیلان مقاطع آموزشی بایستی زنگ خطری را برای تمام دلسوختگان آینده این ملک به صدا درآورد هر چند که در هیاهوی شعارها و اخبار زرد دیگر مجالی برای شنیدن این بانگ جرس وجود ندارد. ایران در حال تهی شدن از سرمایه‌های انسانی خویش است و به زودی همگان درخواهند یافت که اعتقاد تنها بدون علم هیچ ضمانتی را برای بقا و پیشرفت رقم نخواهد زد.

بی‌بی بعد از شنیدن خبر شهادت فرزندش در سال ۱۳۶۰ تنها سه هفته زنده ماند، محمد وطن را با سینه‌ای چاک‌چاک از ترکش بمباران هواپیماهای بعثی به مقر ایشان به خانه بازگرداندند. بی‌بی تا ابد در کنار دلبند زندگی‌اش آرام گرفت، خانه او کمی بعد مأوای تعدادی از افاغنه فراری از ویرانی‌های ناشی از اشغال خاک کشورشان توسط ارتش اتحاد جماهیر شوروی در آذرماه سال ۱۳۵۸ شد. «گل محمد» و «سردار» و «نجیب» همسایه ما شدند. نظام آموزش همافران علیرغم نقش چشمگیر ایشان در زمینه بازنمودن در انبارهای تسلیحات برای انقلابیون و دیدار تاریخی و بیعت ایشان با امام خمینی در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ پس از پیروزی انقلاب ملغی شد و تنها خاطره آن روز در تقویم کشور به عنوان روز نیروی هوایی ثبت شد و عکس تاریخی این دیدار که توسط «عبدالحسین پرتوی» گرفته شده بود برای همیشه به عنوان یکی از اصلی‌ترین اتفاقات منجر به پیروزی انقلاب اسلامی در کتب تاریخی ماندگار شد.

کتاب «مهمان‌های ناخوانده» به عنوان اولین کتاب کودک منتشر شده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۹۶ به عنوان میراث ناملموس کشوری ثبت شد، تاکنون بیش از ۴۰۰ هزار نسخه از این کتاب در طی پنج دهه اخیر منتشر شده است.

همسر دایی احمد هفت سال بعد از فوت همسرش از دنیا رفت، در لحظه وداع اثری از آن چهره زیبا و موهای طلایی بی‌نظیر وجود نداشت. ایران با صورتی بی‌فروغ دیده از این جهان فروبست.

در فقدان آن ایران و وطن خاطرات من، اینک بیش از هر زمانی بیمناک سرنوشت و باورهای «وطن» ها و «ایران» هایی هستم که زاده شده‌اند تا بودنشان سبب گردد میهن من آینده درخشان و مانایی همچون گذشته را تجربه نماید. غفلت دولتمردان و دلسوختگان این سرزمین اهورایی در زمینه تعالی پرورش و آموزش این نسل خطایی غیر قابل جبران و گناهی فراموش ناشدنی در قضاوت تاریخ خواهد بود. ایران بیش از همیشه محتاج آدم‌هایی است که جرئت کنند عاشق این ملک باشند.

«محمود درویش» (۱۹۴۱-۲۰۰۸) شاعر مشهور فلسطینی زمانی عاشق دختری یهودی به نام «ریتا» شده بود، عشقی بس نامتعارف آن‌چنان که خود وی در بخشی از نامه‌اش خطاب به معشوق نوشت: «من برخلاف قبیله و وطن و باورهایمان، عاشقت شدم ولی می‌ترسم تو مرا ناامید کنی»، او بعدها فهمید ریتا جاسوس اسرائیل بوده و این بار دست‌نوشته‌ای دیگر را خطاب به او نگاشت: «حس می‌کنم وطنم دوباره اشغال شده، شاید برای تو چیز بی‌اهمیتی باشد، ولی آن قلب من بود». این یادآوری را از آن رو نوشتم که این روزها مدام به یاد بخشی از یکی از اشعار این هنرمند فلسطینی بوده‌ام: «لیتنی حجر، لا احنُّ الی ایّ شی .../ کاش سنگ بودم، دلم برای هیچ چیز تنگ نمی‌شد...»

(این حکایت ادامه دارد)