صاحبامتیاز، مدیرمسئول و سردبیر
https://srmshq.ir/3lhiqg
«انسان نعرهای است که به دست خود متولد و به کمک خویش منهدم میشود و غیر از این امکان دیگری وجود ندارد.»*
ویل دورانت، اندیشمند و تاریخنگار مشهور امریکایی که بیشتر بر اساس اثر ۱۱ جلدی «تاریخ تمدن» شناخته میشود، کتابی دارد به نام «در معنای زندگی». قضیه از این قرار است، روزی «ویل دورانت» در خانهاش مشغول جمع کردن برگها بوده که مرد غریبهای با ظاهر آراسته و مرتب نزد او میآید و میگوید قصد خودکشی دارد مگر آن که فیلسوف بتواند دلیل معتبری بیاورد که این کار را نکند.
ویل دورانت، در یک لحظه غافلگیر میشود، اما بعد از مکث کوتاهی به او پیشنهاد میکند برای خودش کاری جستجو کند، غذای خوبی بخورد، و... اما، ظاهراً مرد جوان، هم شغل مناسبی دارد و هم زندگیاش مرفه است! پس به چه دلیل امیدش را از دست داده و وانهاده و میخواهد به زندگیاش پایان دهد؟!
دورانت به فکر فرو میرود پس «معنای زندگی» در چیست؟
تصمیم میگیرد این پرسش را با عدهای مطرح کند و بر همین اساس برای صد نفر از جمله مهاتما گاندی، جورج برناردشاو، سینکلر لوئیس، جواهر لعل نهرو و... نامهای میفرستد و از آنها میخواهد به این پرسش بنیادی «معنای زندگی» پاسخ دهند و بگویند سرچشمههای الهام و انرژیشان در زندگی چیست؟
پاسخها در خور تأمل است و هر کس از نگاه خودش زندگی را تعریف و به این سؤال جواب میدهد کتاب مجموعهای از دیدگاههای متفاوت در مورد زندگی است.
گمان میکنم این سؤال به ذهن خیلیها رسیده باشد، هر چند در واقع یک بحث فلسفی است، اما قبول کنیم خود زندگی هم فلسفه و حکایت عجیبی دارد، راز سر به مُهری است که کمتر کسی از درون آن خبر دارد.
زندگی قصه همه ما است، قصه غصههایمان، رنجهایمان، خوشیها و بیخیالیهایمان. قصه روزگارانی که لحظهلحظهاش دستخوش تغییر و دگرگونی است. به قول فروع فرخزاد:
... زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیل
از آن میگذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میآویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید...
به هر حال همه سودای زندگی بهتری در سر داریم، اما زمانه، زمانه دردآوری است. انگار که به دنیا آمدهایم تا زجر بکشیم شاید از همین رو است که گاهی بر خلاف جریان قوی که در درونمان است میایستیم و نظاره میکنیم، بهسان بغضی فروخورده!
شاید آن مرد جوان هم که در آستانه خودکشی قرار داشت و از فیلسوف خواسته بود دلیلی برای ادامه زندگیاش بیاورد به همین نقطه رسیده بود.
و به قول خود «ویل دورانت» بزرگترین اشتباه در تاریخ بشر، کشف حقیقت بود که نهتنها ما را خوشبخت نکرد؛ بلکه از پندارهایی که تسلیمان میداد دور کرد.
صلح در میانه جنگ
جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل که از سحرگاه جمعه ۲۳ خردادماه، با حمله به تهران آغاز شد بسیار غافلگیرکننده بود و همه را در شوک عجیبی فرو برد در باره این دوازده روز بسیار گفته و نوشتهاند. بیش از دو ماه از زمان پایان جنگ گذشته است؛ اما تبعات آن گریبان جامعه را رها نکرده است. جنگ هرگز چهره انسانی ندارد زخمهایش، دردهایش، فقدانهایش تا لحظهلحظه زندگی روح و جان را میخراشد. زخمهای جنگ هرگز التیام پیدا نمیکند.
حالا هم که در شرایط آتشبس قرار داریم انگار که موقعیتی موقتی است از آن روزهای پر از دلهره و اضطراب بین صلح و جنگ و اخبار ضد و نقیض که کشور را در حالت بحرانی قرار داده است. جامعه را بیقرار کرده است. همه برنامهریزیها و تصمیمهای ریز و درشت تحتتأثیر جوی پر از تردید و هراس قرار گرفته است. حال دل مردم خوب نیست.
از طرفی در حالی که انتظار میرفت بعد از این جنگ رویکردها نسبت به کل جامعه از انعطاف بیشتری برخوردار باشد؛ اما چنین نشد! انگار فرصتی برای برخوردهای تندتر به وجود آمده است. سختگیریها بیشتر شده است. مردم لبریز از تردید و خشم و اندوهاند.
همیشه برایم سؤال بوده که این نوع رفتار تنشآفرین به نفع چه کسانی است چرا بعضیها آرامش جامعه و آسایش مردم را بر نمیتابد؟! واقعیت تلخ را نمیبینند یا میبینند و باور ندارند؟! یا برایشان مهم نیست مردم چگونه و با سختی و مشقتی زندگی میکنند؟!
سختیها و شدائد زندگی آستانه تحمل جامعه را پایین آورده با هر کس که حرف میزنیم کلامی از امید و نشاط و شادی رد و بدل نمیشود همه حرفها و گپ و گفتها در مورد مسائل و مشکلات زندگی است، گویی زندگی معنا و مفهومی جز درد و رنج ندارد هیچ صحبتی به امید ختم نمیشود جوانها وقتی دور هم جمع میشوند بهجای صحبت از زندگی و امید و آینده، بیهیچ نشاطی فقط از مسائل و مشکلات میگویند. جامعه فرسوده شده است. عصبانی است تاب تحمل هیچچیز را ندارد! رفتار انسانها در شرایط بحرانی بسیار متفاوت میشود، شما ببینید برای اجرای یک برنامه موسیقی، چه موجی از هجمه به حق و ناحق بر علیه یک هنرمند راه افتاد؟! حالا بماند که گروهی از روشنفکران هم تاب نیاوردند! این عادت بسیار بد و خطرناکی است که فکر میکنیم هر آن چه را که نمیپسندیم حق داریم به هر شکل که خواستیم مورد هجمه و بیاحترامی قرار دهیم! و شوربختانه اینها همه ریشه در مشکلات جامعه دارد، جامعهای که به نهایت ناباوری و بیاعتمادی رسیده است هیچچیز را بر نمیتابد.
نود دوستداشتنی
به شماره ۹۰ رسیدیم. همه با هم تلاش کردیم و این مسیر سخت و پر فراز و نشیب و عجیب را پشت سر گذاشتیم. تا اینجا، همینجا که الان ایستادهایم، سعی کردیم محکم باشیم، دغدغههایمان را پشت علایقمان پنهان کنیم. بهواقع کاری سخت و صعب و دشوار که گاهی عشق و علاقه را هم به تاراج میبرد.
البته که نمیدانیم تا کجا و تا کی میتوانیم ادامه بدهیم اما میدانیم خیلی چیزها ممکن است اتفاق بیفتد.
*تنهایی پر هیاهویی
بهومیل هرابال
بهاره قویدل
روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/r7ile5
ما یا بسیاری از ما دائماً اتصال اینترنت تلفن همراهمان را کنترل میکنیم. ساعتها را در شبکه اجتماعی هستیم. احساس و نظر خود را به اشتراک میگذاریم. تبریک و تسلیت گفتنهایمان در حد یکی دو جمله یا گذاشتن استوری است آنقدر که گاه خود را بینیاز از تلفن کردن، دیدن دیگری و حرف زدن با او تصور میکنیم. وقتی اینترنت قطع میشود حس پرت شدن از جهان به ما دست میدهد. بله، فناوری آمده و خیلی هم خوب است اما معنای ارتباطات ما با خود و دیگران دور و نزدیک را تغییر داده است. ما به هم متصل هستیم تا آنگاه که چراغ مودم روشن است و با قطع اینترنت، اتصال ما نیز قطع میشود. مسئله آنجاست که در خیلی از موارد این اتصال، جای ارتباط را گرفته است. ارتباطی که به اتصال، تقلیل یافته و معنای پیشین را ندارد. با وجود مزایای فراوان بسترهای جدید ارتباطی اما تنهایی و فردیت گسترش یافته و ناله و شکایت، مخصوصاً از سوی میانسالان به بالا از بیروح شدن ارتباطات انسانی بلند است. ما در کنج خلوتهای خودخواسته یا اجباری خود با اتصالهای اینترنتی، شبکهای مجازی را خلق کردهایم تا معنای تنهایی را دگرگون کنیم و با لایک کردن و سین (دیدن) نمودن بر آن فائق آییم.
بحث بر سر معناست: معنای واژهها، رفتارها، دیدگاهها، ارتباطها و معنای زندگی. حالا وقتی معلم ادبیات شعری را سر کلاس میخواند تا بچهها معنا کنند یک معنا را برای امتحان نهایی تشریح میکند، یکی را برای تست کنکور و یکی را برای جمع خودمانی شده کلاس اما دانشآموز هر سه را فقط حفظ میکند تا نمره کسب کند او سالهاست اتصالش با چنین متونی قطع یا دچار اختلال و کندی شده است و ارتباطش هم کند و مختل.
بله، گاهی اتصال هست و ارتباط معناداری نیست و گاهی اتصال نیست و ارتباط هم نیست. این پدیده همواره بوده اما امروزه فراوانی و سرعت بالایی یافتهاند. قرار نیست نگاه جبرگرایانه به تغییرات فناورانه داشته باشیم و باید به تحولات اجتماعی و سیاسی هم اشاره کرد که با چاشنی سرعت، بین نسلها فاصله و گاهی شکاف انداختهاند. یکی از این شکافها، شکاف معنایی بین نسلی است که تغییر و تحول سریع در زیست جهان ایرانیها را نشان میدهد.
در این زمانه نهتنها باید نرمافزارها و برنامکها را که دائماً باید معانی و فرهنگ لغت ذهنمان را به روزرسانی کرد. مثلاً اگر تا چند سال قبل یکی میگفت ماشه یک معنایی داشت امروز معنایی دیگر و فردا معانی تازهتر. واژهای محدود به اسلحه امروزه بار معنایی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی هم گرفته است؛ و تعداد بیشماری دیگر که معانی نو یافتهاند مفاهیمی چون ایران، وطن، فردا، دولت، جنگ، دفاع، آب، برق، گاز، شهر، روستا، جاده، ازدواج، شغل، دوستی و زندگی. اصلاً خود زندگی را باید بازتعریف کرد و معنای آن را هم.
شکاف معنایی محدود به نسلهای مختلف نیست که مثلاً بین کارمند و سازمانی که در آن کار میکند، بین مردم و نظام سیاسی و...نیز قابلتعمیم است از اینرو با جهانهای معنایی مختلفی روبرو هستیم که سردرگمی، ابهام، زیست برزخی و ناامیدی را گسترش داده است. به قول یک جوان برای نسل ما زندگی و آینده بیمعنی است. در این شرایط، چنگ زدن، تصاحب و تصرف عناصر هویتی و معناساز تاریخی برای بقا و استمرار قدرت سیاسی به امری مشروع و حتی پسندیده بدل شده است غافل از آنکه معانی، یکشبه و آنی خلق نشدهاند که با استفاده ابزارگونه از عناصر هویتی بتوان آنها را به خدمت گرفت و معانی خودخواستهای بر آنها سوار کرد. جامعه با قدرتی که دارد با پس زدن این فرایند جعلی و سازوکار تبلیغی، راه خود را مییابد گرچه خسارت و هزینه بالایی متحمل میشود. هزینهای که زیان معنوی و غیرمادی آن بسیار زیاد است.
به ابتدای متن و اتصالهای اینترنتی برمیگردم. شهروندان در شرایط بحرانی و ابهامهای معنایی در بستر شبکههای اجتماعی آینهوار جامعه، رنجها، پرسشها، نگرانیها و درونش را به نمایش میگذارند گرچه بازهم با موجهای مصنوعی یا اختلالاتی مانند فیلترینگ بهدرستی نمیتوانند صدایشان را همرسانی کنند و از مسیر اتصالها به راههای ارتباطی معناداری برسند اما دست از تلاش نمیکشد. فیلترینگ هم در اینجا نوعی تصاحب را جستوجو میکند تا با نظارتی غیرمستقیم از خلق معنایی که فرهنگ لغت دستوری را متزلزل میکند جلوگیری کند هرچند ممکن است با پوششی خیرخواهانه و دلسوزانه خود را استتار کرده باشد.
دسترسی و اتصالهای اینترنتی در فضای مجازی و شبکهای تا زمانی که در آنها مشارکت، گفتوگو و اعتماد همراه با آزادی اطلاعات، شفافیت و استقلال رسانهای نباشد معنای خاصی ندارد. نگاه ابزاری آنها را به ضدخود تبدیل میکند. جای گفتوگو، تفاهم و خلق معنای مشترک؛ بدگمانی، خشونت و بیاعتمادی و قطبیسازی مینشیند. نگاه سیاستگذاران نیز عمدتاً به مهندسی اطلاعات و نگاه ابزاری گرایش دارد. شاید ما حتی زیرساخت و ابزارهای خوبی داشته باشیم اما در نبود اعتماد؛ مشارکت، انسجام و همگرایی رخ نمیدهد. شما نگاه کنید به انبوه اکانتها و صفحات مدیران مختلف در رسانههای اجتماعی که فاقد عناصر مشارکت و گفتوگوی تعاملی و همچنان دچار یکسویه نگری و ارسال دستوری پیام هستند.
مودم چشمک میزند و نشانه اتصال اینترنتی روی گوشی تلفن همراه جاخوش کرده، رسانههای اجتماعی جزئی از زیست جهان ما را تشکیل میدهند.
کشف معنایی که به دنبال آن هستیم را به موتورهای جستوجوگر، هشتکهای فلهای، هوش مصنوعی و الگوریتمهای قابل دستکاری نسپاریم. سراغ همه اینها برویم اما کشف معنا را از آنها نخواهیم معنا در درون ماست. اتصالها نه با شمایل فناوری که با ارتباطات انسانی معنادار میشوند.
https://srmshq.ir/fm8j1p
در آن بالا نور نقرهفام مهتاب تنها تسلی خاطر وی بود، وحشت و هراس تنهایی با دیدن این روزنه سپیدفام کمی قابلتحملتر میشد و سنگینی پلکهای خسته از انتظارش سرانجام به خواب کوتاه چند ساعتهای ختم میشد تا زمانی که تکههای نان بیات و اندک میوههای خشک از آن بالا بر سرش فرومیریخت و فریادهای برخاسته از گلوی خشک و خون خوردهاش هیچ پاسخی را به دنبال نداشت. چهار ساله بود و درک اندکش از زندگی و روزگار به یادش میانداخت که در فراق مادر تنها پدرش با آن چهره سختیکشیده و مهربان حامی او بوده و آخرین بار وی را نحیف و دردمند از بیماری ناشناخته در بستر دیده بود، با دهانی نیمهباز و چشمانی بیفروغ و چهرهای خالی از هرگونه احساس و واکنش به فریاد و زاری فرزند خردسال خویش. عموی بزرگش شبی به خانه ایشان آمده بود و در خلوت شبانه با دادن تکهای نان و خرما به برادرزاده او را به وعده بازی با کودکان هم سن و سالش بیرون برده بود و در دشتهای خارج از روستا به سمت چاه متروکه و کمعمقی که از مدتها پیش در نظرش گرفته بود رفته و با چالاکی وارد چاه شده و کودک بینوا و غرق در خواب را که بیخبر از عالم و آدم رویای جستوخیز با دوستانش را میدید و سر بر شانه عمو گذارده بود را آرام بر تکه سنگی در کف آن قرار داده بود و اندک توشهای را که در بقچهای به کمر بسته بود با قمقمهای آب در کنار کودک گذارده و از آنجا خارج شده بود. در چند روز بعد فریادهای هراسان طفل بینوا در صدای وزش باد همیشگی کوهستان به گوش هیچکس نرسید. دور از محل اختفای او پدر در بستر مرگ آخرین نفس را کشیده بود و خویشان وی خسته از جستوجوی بسیار در روستا و مزارع اطراف به این نتیجه رسیده بودند که احتمالاً کودک وی نیز بنا به مصلحت و قضا و قدر الهی طعمه گرگ یا حیوان درنده دیگری شده و بایستی شکر گذار بود که یتیمی به نان خوران دیگر فامیل اضافه نشده است. فریادهای عموی طفل در فراق برادر عزیز از دنیا رفته و پسرک نازنین وی دل سنگ را آب مینمود، تنها چند روز طول کشید تا مالکیت وی بر ارثیه ناچیز برادر و زمین کشاورزی موروثی او و همسرش به تأیید کدخدا و اهالی برسد و آنگاه شبانگاه دیگری باز به سراغ چاه رفت و برادرزاده تقریباً لال و خموشی را که از شدت ترس و تنهایی نیمهجان بود به سطح زمین آورد و در بازگشت به روستا با داد و فریاد در نیمههای شب از به صدا درآمدن در خانهاش داستان فرسایی کرد و برای دیگران قصه جذابی را بر زبان آورد که جنیان ساکن کوهستان بچه گمشده را به روستا آورده بودند و او را به تنها فامیل دلسوز و رحیم خانواده پدری سپرده بودند. فریادهای تحسین و نگاههای سرشار از قدردانی اهالی ده نثار این عموی فداکار شد و تا سالیانی دراز و زمانی که پسرک متعاقب مرگ عمو زبان باز نمود و از جفایی که بر وی رفته بود سخن گفت ایثار آن بزرگمرد همچنان بر سر زبانها جاری بود. ثروت پدری نصیب فرزندان عمو شد و با سندسازی و رشوه به مأموران اداره ثبت دیگر هیچگاه اموالی به او نرسید. آنچه که از این خاطره تلخ برایش باقی ماند یاد آن روزنه امیدی بود که در قالب مهتاب شبانه به درون چاه رسوخ میکرد و او را تا طلوع خورشید فردا از مرگ ناشی از وحشت تنهایی نجات میداد. داستان یوسف نبی را که از زبان شیخ روستا شنید دریافت که قربانیان آز و طمع آدمیان منحصر به او نبوده و حتی پیامبر منصوب و منتخب پروردگار نیز تجربهای چون او را درک نمودهاند. از همان اوان کودکی به چوپانی فرستاده شد و در نهایت شاگرد قصابی شهر کوچکی در مجاورت روستا شد و با فوت مالک آن مکان خود ادامه دهنده راه وی شد. قصابی جوان با ظاهری برومند و رعنا، دستی پاک و امانتدار و مردمدار که محبوب اهالی محل و سایر کسبه شد و جایگاهی اجتماعی برای خویش یافت. کاسبی همچون دیگر قصابان این دنیا با این تفاوت که هیچگاه تا پایان عمرش حلالگوشتی را به دست خود ذبح ننمود و حتی برای یک بار در محل سر بریدن دام و طیوری که میفروخت حضور نیافت؟! خود را وسیله و عامل رزق آدمیان میدانست اما از رنج حیواناتی که میبایست خوراک ایشان شوند نیز رنج میبرد. قصاب رئوف داستان ما در نوجوانی عاشق شد و با دخترکی ریزنقش و سفیدرو وصلت نمود و تا آخر عمر در کنار او زیست هرچند که خاطره مهتاب شبانگاهی هیچگاه رهایش نکرد، شبهایی که ماه بدر کامل بود را تا زمانی که چرخش زمین این گوی درخشنده را از آسمان محو و ناپدید میساخت بیدار میماند و به سرنوشت خویش و آنچه که خود نامردمی عمو مینامید میاندیشید. فرزندانش به زندگی او برکت و رونق بخشیدند، محبت و عشق همسر وجودش را لبریز از احساس و عواطف نمودند اما در اعماق قلب و ذهنش او به مهتاب و به آن پرتو نور سفیدی که از میان خار و خاشاک قرار داده شده بر سر چاه به داخل نفوذ میکرد و به بقا امیدوارش مینمود دلبسته ماند.
ورای تمام تردیدها و سؤالات بیشماری که همواره در باب دلیل آفرینش و علت هستی انسان در دنیای فانی مطرح بوده است و تا انتهای دنیا نیز ادامه خواهد داشت، اندیشه پیرامون چگونگی زندگی کردن و یافتن معنایی برای ادامه دادن نیز ذهن بشر را به خود مشغول نموده است. سوای دیدگاه خاص اندیشمندان پوچگرایی که کلیت زندگی را با توجه به باورشان مبنی بر تصادفی بودن خلقت و حیات بدون هدف دانسته و تلاشها و نظریات در باب معنای زندگی را تنها توجیهی برای خاص نمودن حیات میدانند اما به باور بسیارانی دیگر از دیدگاههای متفاوتی همچون فرگشت و تکامل، باورهای دینی و مذهبی، اخلاقی و معنوی و پندارهای مبتنی بر قدرت و اراده، زندگی میتواند و باید معنا داشته باشد و در این راستا تعاریف و احادیث و روایات و قصههای بیشماری از عهد کهن تا دنیای مدرن امروزه گفته شده و سینهبهسینه منتقل گشته و کتابت و نوشتارهای از حد فزونی برای انسانها برجای مانده و همچنان ساخته و پرداخته میشود.
زمانی بس طولانی در تاریخ آغازین بشریت و در دورانی که هیچ خط و یادگار و تصویری از آن برجای نمانده آدمیان معنای بودنشان را بهعنوان جزء کوچکی از خلقت در همیاری و همسانسازی خود با طبیعت پیرامون خویش یافته بودند، احترام به مخلوقات دیگر و هراس از پدیدههای طبیعی که بهعنوان نشانههایی از خشم مادر زمین بر علیه هتاکان به اصل احترام و اطاعت از او تلقی میشد، انسان را در محدوده کمک به قدرتمند شدن وی برای ادامه زندگی هدایت مینمود و بهتدریج با رشد عقلی انسان و آغاز تمدن و مدنیت ارادهای برای قدرت و برتری بر طبیعت و مخلوقاتش در اذهان آدمیان ایجاد شد و متعاقب بسته شدن نطفه اولین باورهای مذهبی و اعتقادی اندیشه این که نیروی برتری ورای تمام دیدنیها و محسوسات خلقت وجود دارد که تنها بشر قادر به درک آن بوده و زندگی انسانها بخشی از نقشه آن قادر مطلق بوده به باور قطعی انسانها مبدل شد و بهتدریج آدمی خود را در مرکز دنیا یافت و به این یقین معین رسید که کل جهان تنها برای وی آفریده شده است. تصور اشرف مخلوقات بودن او را مجاز به هر گونه دخل و تصرف و ورود آلودگی به دنیای پیرامونش ساخت چرا که اعمال وی در محدوده مالکیت او بر جهان رخ میداد و درد حیوان و گیاه و طبیعت به هیچ انگاشته میشد. ظهور مصلحان و پیامبران و راهنمایان معنوی که تلاش نمودند تا این وحشیگری افسارگسیخته بشر را در قالب دین مهار نموده و بار دیگر نهال رحمت و رأفت را در دل او بکارند منجر به بازتعریف معانی جدیدی از ارتباط انسان با خالق جهان هستی شد، این بار نیکوکار بودن، احترام به حقوق دیگران، عادل بودن و خدمت به بشریت برای آدمی بهعنوان معنا و ارزشهای قابلقبول ارائه گردید اما افسوس که چشیدن طعم قدرت بیحد و حصر و بیپاسخگویی قدرتمندان عالم را مست و در عین حال هوشیار نموده بود، خیلی زود مشخص گردید که برای پایدار ماندن هر جامعهای دو ستون لازم است، دین و حکومت. بدون این دو رکن هیچ امپراتوری به وجود نمیآمد، تنها همزیستی این دو قدرت مطلق میتوانست یک اجتماع را از محدوده تنگ اسارت دیگران به مراحلی والاتر رسانده و دیگرانی همچون خود را در زیر پاهایشان جایگزین خود نمایند. برای پر کردن زمین و تسلط بر آن در کتب مقدس آمد که بارور باشید و تکثیر شوید. خداوند تنها به موجود برتری تعریف شد که همچون نقطهای نورانی میبایست مسیر این استیلا را روشن مینمود و خشنودی وی دلیل تمام سیاهیها و کشت و کشتارهای عالم میشد و اینگونه بود که بهتدریج تمام سیاستمداران عالم خود را نمایندهای از سوی خدا معرفی نمودند و این نشانه آیین قدرت و آز تا به امروز و شاید تا انتهای جهان برجا ماند و خواهد ماند. هماکنون پوتین جنگ و کشورگشایی خود را از سوی خدا معرفی مینماید همانگونه که ترامپ قدرت آمریکا را ناشی از خواست خدای متعال میداند و این در حالی است که نتانیاهو نیز از خشم خداوندی در قالب فرامین یهوه سخن میراند که او را مأمور به مبارزهای خونین با دشمنان یهود و صهیون نموده است و یادمان نرفته که بنلادن و ابوبکر بغدادی به نام اسلام و الله چه بر سر همکیشان خود آورده و شیعیان را ملحد و مهدورالدم خواندند و در آن سوی جغرافیای خاورمیانه هم بیشمار کشتارهای بیگناهان در میانمار بر علیه اقلیت مسلمان در همین چند ساله رخ داد و تاریخ آفریقا و دیگر ممالک هم آکنده از مثالهای بیشماری از این خداوندگاران قدرت است. این توصیف غالب از خدا بهعنوان نور رهنمای بشریت را شاید به زیباترین شکل «پل گوستاو دوره» (۱۸۳۲-۱۸۸۶) تصویرگر و نقاش بنام فرانسوی در زمان مصورسازی بخشهایی از کتاب «کمدی الهی» خلق نموده است. سهگانه اشعار «دانته آلیگیری» نویسنده و شاعر ایتالیایی که در سیزده سال پایانی عمر وی از ۱۳۰۸ تا ۱۳۲۱ میلادی نگاشته شد مشتمل بر سه فصل دوزخ، برزخ و بهشت است که روایتگر سفر خیالی شاعر به عالم باقی به همراهی دو راهنمای دنیوی وی میباشد. در آخرین مرحله این سیر و سفر دانته در گذر از بهشت خدا را دیدار میکند به شکل روزنه نوری در انتهای تونل بیپایانی ساخته شده از فرشتگان تقدیس گری که ذات متعال پروردگار را دور از دسترس دنیای مادی و آدمیان آزمند و حریص و کنجکاو قرار دادهاند.
دانته خود نیز از آیین بیطرفی به دور بود و در حالی که در کمدی الهی از «ابوعلی سینا» دانشمند شهیر ایرانزمین بهعنوان همنشین ارسطو، افلاطون، سقراط، بقراط، جالینوس و... در دنیای مردگان نام برده اما کماکان وی و دوستانش را نه در بهشت بلکه در مرحله اعراف دوزخ جای داده و اینان را علیرغم نداشتن گناه محروم از دیدار خداوند متعال توصیف نموده چراکه در قید آیین مسیحیت نبودند. دانته در توصیف دوزخ همچنین از بزرگان مسلمان بهعنوان گنهکارانی که در حال مزه نمودن عذاب الهی هستند یاد نموده، «صلاحالدین ایوبی» سردار سلحشور کرد تبار مسلمان که در قرن دوازدهم میلادی «اورشلیم» را در طی جنگهای صلیبی از چنگ سلحشوران و شوالیههای مسیحی خارج نمود و استیلای مسلمانان را بر این بخش از جغرافیای خونبار خاورمیانه مسلم نمود را در حال تحمل عذابهایی هراسناک از سوی قدسیان بهواسطه کشتن مسیحیان توصیف نموده است و چشم بر این واقعیت تاریخی بسته که در بربریت دنیای آن زمانه صلاحالدین پس از فتح اورشلیم در ظرف دوازده روز دست به کشتار غیرمسلمانان نزد و بیرحمی نبرد را پشت سر گذارد و اسرای وابسته به خاندان اشرافی را با اخذ فدیه و فقیران اسیر را بدون هرگونه چشمداشت مادی آزاد نمود و حتی به زنان و دوشیزگانی که همسران و پدرانشان در این نبرد جانباخته بودند آنقدر از خزانه بخشید که در بازگشت به سرزمینشان همواره از او بهعنوان حاکمی مقتدر و بیدینی قابل احترام یاد نمودند. کار به جایی رسید که گروهی از شوالیههای مسیحی با دیدن این رحمت و شفقت و عدل وی سوگند یاد نمودند که تا پایان عمر هیچگاه در مخالفت با او قدمی برندارند هر چند که در بازگشت به سرزمینهای مسیحی، کشیشان طرابلس و انطاکیه آنها را به حکم خدا و مسیح از «بارگران وعده خویش» رها نمودند و مجدداً اینان را به جنگهای پراکنده بیانتها با صلاحالدین فرستادند!!!!
صلاحالدین ایوبی فارغ از دین و اعتقادش که او را در نبرد با دشمنان بس سختگیر میساخت، همچون افلاطون با شعرا میانهای نداشت اما در زندگی واقعی نسبت به ضعفا بسیار مهربان بود و در وفای به عهد و سخن زبانزد دوست و دشمن بود. او دو خصلت بینظیر داشت که در کمتر حکمرانی در عالم به چشم خورده است، شخصاً بر شکایات زیردستان و رعایا رسیدگی مینمود و از بلیه حرص و طمع و آز و ثروتاندوزی بهکلی مبرا بود، در تاریخ یادشده که پول و زر در نظر وی همان اندازه قدر و ارزش داشت که خاک بیابان و آنچه در خزانه شخصی وی پس از فوت در پنجاهوپنج سالگی برجای ماند تنها یک دینار بود و راهی از خزانه مملکت به ثروت خانواده وی باز نشده بود. وصیت وی خطاب به فرزندش بهعنوان جانشین وی چنان آکنده از اندرزهای پرمغز بود که حتی حکمای متعصب مسیحی نیز از آنها یاد نمودهاند: «پسرم، تو را به خدای تبارک و تعالی میسپارم. طبق مشیت وی رفتار کن زیرا آرامش خاطر در آن نهفته است. از خونریزی بپرهیز زیرا خونی که بر زمین ریزد هرگز نمیبخشد. کوشش کن تا دل آحاد رعیت خود را به دست آوری و مراقب رفاه ایشان باشی زیرا تو از جانب پروردگار و من به این سمت برگزیده شدهای تا خوشبختی اینان را تأمین کنی. جهد کن تا دل وزیران و بزرگان و امیران خویش را به دست آوری. من اگر به مقام شامخی نائل آمدهام، علت آن این است که با ملاطفت و محبت دل مردم را تسخیر نمودهام.»
...
ادامه این مطلب را در سرمشق شماره ۹۰ مطالعه فرمایید.