روایتِ پُلی‌فونی۱ یا دموکراسی روایی؟!

کوروش تقی‌زاده
کوروش تقی‌زاده

دبیر بخش سینما

درآمدی بر بحثِ روایت (بخشِ هفتم)

پیشگفتاری دربارۀ بخشِ «روایت» (تالارِ گفت‌وگو)

***

مقدمه

در شش شماره‌ای که از پیش رو گذشت، اشاره کردیم که زیستِ همگی ما، بر شانه‌های روایت شکل یافته و انسان، در بسترِ روایت تعریف می‌شود. نوشتیم که انسانِ بدونِ روایت، انسانی مرده است. به این موضوع اشاره کردیم که فردیتِ راوی در روایت‌های خُرد اهمیت یافته و نقشِ محوری می‌یابد. همچنین ارتباط چندصدایی روایت با فردیتِ راوی را مورد بحث قرار دادیم. از این مهم گفتیم که زاویۀ نگاه راوی و حس و حال او در امر روایت، امکانِ هرگونه ادعایی در خصوص بی‌طرفی او و عدمِ سوگیری‌اش نسبت به موضوع را منتفی نموده و زیر سؤال می‌برد. جایگاهِ صاحبانِ قدرت و زمامدارانِ سیاسیِ هر عهد در خصوصِ بهره‌جویی از عناصرِ روایی و چگونگی چیدمانِ آن‌ها، هم‌سو با منافعِ ایشان را بررسی نمودیم. از رویارویی کنش‌گرانه با روایت و اهمیتِ «مشاهده‌گر بودن» گفتیم و تفاوتِ «خواندن» با «مطالعه کردن» و «تماشا کردن» با «دیدن» و «شنیدن» با «گوش دادن» را برشمردیم.

در پیگیری گفتمانِ پیرامونِ موضوعِ روایت بدین‌جا رسیدیم که گاهی، موضوعی ساحت‌های مختلف معنایی دارد و لایه‌های چندگانه‌ای در پسِ خود پنهان نموده است. موضوع، برخی مواقع همانند منشور، چندوجهی است. تماشای یک منظر از آن و یا شنیدنِ یک صدا از آن روایت، ما را به درکی روشن و شفاف -بخوانید جامد و تک‌ساحتی- از آن می‌رساند؛ اما جست‌وجوی دو سو و یا چند سمتِ ماجرا و ارتباط با آن، ما را به ادراکی سیال سوق می‌دهد. در این‌جا، ما دیگر تنها مصرف‌کنندۀ روایت و پیام (در بحثِ مربوط به رسانه) نیستیم، بلکه در جایگاهِ مشاهده‌گر با آن برخورد کرده و در ادراک، فهم متفاوت و دریافتِ مکنوناتِ آن، نقشی کنشگر و اثرگذار خواهیم داشت. این نکته، اساسِ شکل‌گیری روایتِ پلی‌فونیک (چند صدایی) است که چند شماره پیش از این نیز، آن را زخمی کردیم و در این شماره آن را از سر خواهیم گرفت.

پیش از هر نکته‌ای، بایستی با شیوۀ بیان روایی پلی‌فونیک آشنا شویم. در آغاز، لازم است این پرسش را از خود بپرسیم که روایت‌های پلی‌فونیک چگونه کار می‌کنند؟ سیرِ بیانِ رخدادها و توالی ارتباطاتِ بین‌عنصری در آن چه تعریفی یافته و به چه شکل به مخاطب انتقال می‌یابد؟ تفاوت آن با ساختمانِ روایت‌های خطی که راوی تک‌صدا و فردی آن را پیش می‌برد، چیست؟ پس شاید بهتر باشد گفتارِ این شماره را از همین‌جا آغاز نماییم؛ از تفاوتِ میانِ این دو گونۀ روایی. دربارۀ گونۀ روایی که تک‌راوی آن را پیش می‌برد، پیش از این به تفصیل گفته‌ایم و در ادامۀ این سلسله نوشتار نیز باز خواهیم گفت. ساختارِ روایت‌های تک‌محوری، با اتکا به زاویۀ نگاهِ راوی دانای کل و یا سوم شخص بنیان نهاده می‌شوند. در پیگیری این خطِ روایی، سیرِ زنجیرۀ علت و معلول و توالی رویدادها و کنش و واکنش‌های کاراکترها ما را به سرخطی تک‌رشته‌ای می‌رساند. سرخطی که نقطۀ اتصالِ همۀ رویدادها و عناصرِ روایی را به نقطه‌‌ای واحد پیوند می‌دهد. این نقطۀ واحد نیز، بر پایۀ نگره یا زاویۀ دیدگاهِ راوی تنظیم گشته و سامان می‌یابد. حرکتِ عناصرِ روایی در این گونه از روایت‌ها، در جهتِ خطی مستقیم (در امتدادِ طول و در عرضِ ساختار) به پیش رفته و به مشاهده‌گر می‌رسد.

در شاخۀ روایت‌های چندصدایی اما بحث به شکلی دیگر است. این دسته از روایت‌ها، به جای اتکا به تک‌راوی، موضوع را در ابعادی چندوجهی دنبال کرده، به ساحت‌های مختلف آن پرداخته و از زاویه‌های گوناگون بدان می‌نگرند. از جنبه‌های متفاوت بدان نزدیک شده و به لایه‌های مختلفی از آن ورود می‌کنند. روایت‌های چندصدایی، بر شبکه‌ای پیچیده و چندگانه از روابطِ میانِ عناصر درون شبکه‌ای استوارند. روابطی که نه‌تنها در طول و عرض، بلکه در عمق نیز پیش رفته و ابعادِ تازه و پیچیده‌ای به متن می‌افزایند. روایت‌های پلی‌فونیک، از آن جهت به این نوع معروف هستند که ما در آن‌ها با ماجراها و رویدادها، از دریچۀ بیانِ راویانِ مختلف روبه‌روییم. این‌جا دیگر تنها یک راوی یا زاویۀ نگاه در شکل‌دهی (و سازمان‌دهی) به عناصرِ روایی نقش ندارد؛ بلکه این راویان گوناگون هستند که در ساختنِ روایتی پر پیچ و تاب، هر یک به قدر خویش سهم داشته و نقش‌آفرینی می‌کنند. ماجراها را می‌سازند و ارتباطِ بینِ عناصرِ روایی را در شبکه‌ای چند شاخه‌ای تعریف می‌کنند. روابطِ در ساز و کارِ این چنین روایت‌هایی برخاسته از دلِ تکثر است. تکثری که از تفاوتِ نگاه‌ها برمی‌آید. تفکری که تکثر و تفاوتِ نگاه‌ها را پذیرفته و به رسمیت می‌شناسد. این نگاه، برآیندی از جامعه‌ای تکثرگرا است. جامعۀ کثرت‌گرا، همان جامعه‌ای است که به آرای متفاوت، مغایر و حتی متضاد با سمت و سوی دیدگاه‌ها و موازینِ سیاست‌های حاکمیت وقع نهاده و آن‌ها را در کنار صدای غالب پذیرا است. طیف‌ها و دسته‌ها، کاراکترها، جناح‌ها، باورهای سیاسی و مذهبی، قومیت‌ها و نژادها، نگرش‌ها و رویکردهای گونه‌گون، در کنارِ یکدیگر، در صلح و آرامشی متمدنانه جای می‌گیرند. بی‌آن‌که هیچ‌یک به دیگری آسیبی برسانند و یا جای را بر دیگری تنگ نمایند. یا حتی بخواهند راه را بر دیگری ببندند و کمر به حذفِ دیدگاهِ مغایر و متضاد با خود برآیند. جامعۀ کثرت‌گرا، بستر لازم برای ارائۀ صداهای گوناگون را پهن کرده و زمینۀ لازم برای شنیده شدنِ آن‌ها را فراهم می‌آورد. در چنین جامعه‌ای است که پایه‌های روایت پلی‌فونیک پی‌ریزی شده و ساختارِ آن، در گونه‌های مختلفِ ادبیات نیز جایگاهی برای خود دست و پا می‌کند. نتیجه آن‌که این مهم، به تمامی ساختارِ اجتماعی رسوخ کرده، ابعادِ گوناگونی از آن را در بر گرفته و بر ارکانِ اجتماع تأثیر می‌گذارد.

باری... از رشتۀ اصلی گفتار دور نشویم. چگونگی بن‌ساختِ اندیشگانی نهادینه شده در نهادِ ذهنیتِ هر جامعه‌ای، چگونگی روایت در آن را می‌سازد. در کشورهایی که بر مبنای ساز و کار تمامیت‌خواهی و فردمحوریِ حاکمیت اداره می‌شوند، روایت در دستِ قدرتِ غالب در آن مجموعه است. این شکلِ بیانی، گاه می‌تواند موضوعی پیچیده را در دستانِ روای ساده کرده و گاه حتی موضوعی ساده را به خطی پر پیچ و خم بدل نماید. حال آن‌که در ساختارِ روایت‌های چند صدایی (همان پلی‌فونیک) گاه ما با موضوعی بسیار ساده روبه‌رو هستیم. سادگی موضوع در بیانِ چند صدایی روایی، شکلی پیچیده به خود گرفته و از ساز و کارِ ساده و بی‌پیرایه‌اش خارج می‌شود. روایتِ چندگانه، از نگاهِ چند کاراکتر یا راوی، می‌تواند ساحت‌های تازه‌ای به متن بدهد و منظرهای تازه‌ای را رو به موضوع -همان موضوعی که در نگاهِ نخست ساده می‌نمود- بگشاید. راوی، در به کارگیری عناصرِ روایی، به گونه‌ای آن‌ها را در هم می‌تند که از نتیجۀ آن، لایه‌های تازه‌ای در متن پدید می‌آورد. بدین ترتیب، ساز و کار روایت، در امتدادِ حرکتِ طولی و عرضی خود، حرکتی در عمق را نیز آغاز کرده و ارتباطی تازه را در میانِ عناصرِ روایی تعریف می‌کند.

ارتباطِ این مباحث به مفاهیم اجتماعی- سیاسی، چندان غریب و دور از ذهن نیست. بی‌گمان همگی بر این موضوع آگاهیم که این برساخت‌های سیاسی و اجتماعیِ هر سرزمینی هستند که بر ارکانِ دیگرِ آن تأثیر گذاشته و آن‌ها را دست‌خوشِ دگرگونی‌هایی می‌سازند. این موضوع در زمینه‌های مختلف، نمودِ خود را بروز می‌دهد. فرهنگ نیز ...

***

ادامه این مطلب را در سرمشق شماره ۹۱مطالعه فرمایید.

کافه‌های هزار قصه

مهشید رحیمی
مهشید رحیمی

روایتِ ششم: از «هامون» تا «ریتون»

در جست‌وجوی صمیمیت، بین کافه‌داران و کافه‌نشینان دهه‌های هفتاد و هشتاد

***

صمیمیت کافه‌های قدیم، ریشه در دل‌های سوخته و گذر روزگار دارد. بی‌‌شک می‌توان این معاشرت را مرتبط دانست با گذشته‌هایی که در آن زندگی کرده‌ایم؛ گذشته‌هایی که کماکان به دنبالش شاید در دنیای موازیِ کافه‌ها بگردیم؛ اما در کافه‌های امروز، به‌ویژه در «کرمان»، کمتر از آن صمیمیت ناب ردّی به چشم می‌خورد. پرسش‌هایی همیشگی در ذهنمان نقش می‌بندد: چه شد که این پیوندها گسست؟ این بی‌میلی در ارتباطات از کجا زاده شد؟ و چه عاملی باعث می‌شود که هنوز، گذشته را با حسرت به یاد بیاوریم؟ آیا همانند گذشته جایی را خواهیم یافت که بتوانیم باز هم صمیمیت را به دور از قضاوت تجربه کنیم؟ چه چیزی باعث ادامۀ فعالیت «رضا محمدزاده» در عرصۀ کافه‌داری شد؟ بعد از بسته شدن کافه «هامون»، چه اتفاقی برای افرادی که کافه‌نشینی را در آن‌جا تجربه کرده‌اند افتاد؟

کافه‌ها روزگاری خانۀ دوم بودند؛ جایی برای هم‌نشینی، گفت‌وگو و کشف جهان در نگاه یکدیگر. عطر قهوه و صدای فنجان‌ها، آمیخته می‌شد با خنده‌ها و زمزمه‌های دل و همین کافی بود تا آدمی احساس کند در جمعی امن و صمیمی پا گذاشته است؛ و اما من فکر می‌کنم ارتباط صمیمیِ که افراد همانند گذشته تجربه نمی‌کنند، به دلیل غرق شدن در فضای مجازی و ارتباطات سطحی است. امروزه کافه‌ها بیشتر شبیه به ایستگاه‌های گذر شده‌اند؛ جایی برای عکاسی، ثبت لحظه‌ها، خودنمایی و نه زیستن در آن... . صمیمیتی که روزگاری میان افراد کافه‌نشین و کافه‌دار در جریان بود، آرام‌آرام در شتاب زندگی محو شد و آدم‌ها دیگر برای «شنیدن» به کافه‌ها نمی‌روند. نگاه‌ها کوتاه، دل‌ها مشغول و استفادۀ نادرست از جهان اینترنت و شبکه‌های مجازی، میان این جهان‌ها فاصله انداخته است. کافه‌ها مکانی‌اند که تمامی افراد نقش خود را «بازی» می‌کنند، بی آن‌که به کسی گوش بسپارند. بی‌شک صمیمیت از بین نرفته است، بلکه ما توان ایجادش را از دست داده‌ایم. این صمیمیت، نیازمند دل سپردن و ارتباط و معاشرت با افراد گوناگون بر سر تمامی موضوعات است.

با این تفاسیر، به دیدار کافه‌داران و کافه‌نشینان دهه‌های هفتاد و هشتاد در «کرمان» رفتیم تا روایت‌شان در این خصوص را بشنویم.

رضا محمدزاده: متولد ۱۳۵۳، کافه‌دار دهۀ هشتاد و نود، کار کافه را از سال ۱۳۸۵ با مدیریت «کافه دانژه» شروع کرد. سال‌ها بعد مالک «کافه ریتون» شد که هنوز هم پابرجا است.

میثم رحیمی‌پور: متولد ۱۳۶۰، مؤسس «کافه هنر» در «بلوار معلم کرمان» بود. این کافه در سال ۱۳۸۹ با رویکردِ فضای تحلیلی هنرمندان تأسیس شد و در دهۀ خود، جزو بهترین پاتوق‌های افراد هنری بوده است. وی طراح و گرافیست و علاقه‌مندِ به موسیقی است.

پویان کیاسروش: متولد ۱۳۵۸ جزو اولین افراد کافه‌نشین در دهۀ هشتاد بوده است. وی موزیسین و استاد پیانو است. پویان در بهبودِ مسیر درستِ معرفی قهوه در «کرمان» تأثیرگذار بوده است.

احسان کیاسروش: متولد ۱۳۶۲، احسان برادر پویان بوده و به حرفۀ وکالت مشغول است. او سال‌ها قبل، صاحب کافه‌ای به نامِ «پراگ» (البته اولین آن) در پاساژ «آینۀ ونک» در «تهران» بوده که روزگاری پاتوقی برای کرمانی‌های ساکن آن شهر محسوب می‌شده است.

امین فاطمی: متولد ۱۳۶۹ و فارغ‌التحصیل دکترای ادبیات انگلیسی از کشور «انگلستان» است. وی از کافه‌نشینان دهۀ هشتاد در «کرمان» بوده و کافه‌نشینی را از روزهای نوجوانی و جوانی، با آمد و شد به «کافه دانژه» آغاز کرده است.

آنان نخست از «هامون» و سپس «دانژه» و «هنر» گفتند. پاتوق‌هایی که مأمن دل‌های جوانی بود. از صمیمیتِ میان کافه‌دار و میهمانانش یاد کردند، از دگرگونی نسل‌ها، از مدرن شدن کافه‌ها و از تفاوت آشکار میان سبک قدیم و امروز.

پویان در حسرت آن روزها چنین می‌گوید: «کافه هامون برای نسل ما، کافۀ هزار قصه بوده است.» پایان دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد، گفت‌وگو و معاشرت طولانی با دوستان، تفریح اصلی گروهِ خاصی از افراد بوده و امروزه این فرهنگ، جای خود را به گوشی‌های هوشمند و شبکه‌های اجتماعی داده است. از گفته‌های پویان می‌توانیم دریابیم که در گذشته، کافه‌نشینان جمعی ثابت و دوستانه‌تر بودند. همه یکدیگر را می‌شناختند و صمیمیتی طبیعی میان آنان وجود داشت.

میثم از ارتباط میان مردم و رضا سخن می‌گوید که با انتقال حس خوب، باعث حضورِ مستمرِ مشتری‌ها و دوستان می‌شود. او و رضا، به‌طور مشترک بر تفاوت میان «کافه» و «کافی‌شاپ» تأکید کرده و اشاره می‌کنند که کافه، مکانی برای ارتباط و معاشرت بوده است.

رضا نیز از وجود دو نگاه مختلف در کافه‌داری سخن به میان می‌آورد. او باور دارد «کافه ریتون و فضاهایی همچون «هامون» و «دانژه»، حال و هوای خاصی داشتند». او به‌سادگی کافه‌های گذشته و نبودن صمیمیت در کافه‌های امروز اشاره نموده و در گفته‌هایش تأکید می‌کند که کافه‌داران گذشته نه‌تنها با هم رقیب نبودند، بلکه رفیق بودند.

امین که کافه‌نشینی را با «دانژه» شروع کرده، از کافه به عنوان پاتوق خود بعد از کلاس‌های دانشگاه یاد می‌کند که تمام دل‌خوشی آن دوران او محسوب می‌شد. برای او، «کافه دانژه»، همان حس و حال «کافه هامون» برای نسل قبل از او را دارد.

احسان نیز یکی از پای ثابت‌های «کافه هامون» بوده و در این رابطه می‌گوید: «ما در «کافه هامون» دوستی‌های نزدیکی را تجربه کردیم». او یادآور می‌شود که «کافه هامون» به‌خاطرِ موضوعات خیلی سطحی بسته شد و به همین خاطر، همه دچارِ احساسِ گم‌گشتگی شدند.

و در نهایت، آنان از میراث کافه‌های قدیم -که هنوز بر زندگی‌شان تأثیر دارد- گفتند.

این گفت‌وگو، در تابستان ۱۴۰۴، در «کافه ریتون»، «رضا محمدزاده» انجام شد. شما را به خواندن این روایت دل‌نشین و پرخاطره دعوت می‌کنم.

سرمشق: اولین قهوه‌خانه‌ها و کافه‌ها چه زمانی، به چه شکل و کجای «کرمان» تأسیس شدند؟

پویان: اولین جاهایی که «قهوۀ ترک» و «کافه‌گلاسه» داشتند، همان بستنی‌فروشی‌هایی بودند که یک‌مقدار محبوب شدند. این موضوع مربوط به سال‌های هفتاد و پنج و هفتاد و شش بوده است. البته کافه‌ای به اسم «سنایی» (با شکل و شمایلِ کافه‌های امروزی) هم دورِ حوضِ نخعی در «کرمان» بود که «محمد صباغیان» (از اقوامِ صاحبِ «کافه سنایی» در «تهران») آن را راه انداخت. این برمی‌گردد به زمانی که حوض هنوز وجود داشت. یادم هست آقای صباغیان آواز سنتی آموزش دیده بود و صدای خوبی داشت. کمی بعد «کافه هامون» تأسیس شد. این کافه، قصۀ مشترک تعدادی از ما بوده است و هنوز هم بسیاری از اصطلاحات بین ما از همان زمان وجود دارد؛ یعنی زبان رمزی بین ما، برگرفته از «کافه هامون» است. در حقیقت این کافه پاتوق ما بود.

سرمشق: یادتان هست که این کافه کجای شهر «کرمان» قرار داشت؟

پویان: کافه در «پاساژ ولیعصر»، واقع در «چهارراه طهماسب‌آباد»، سمت راست و بعد از دو سالن سینما بود.

رضا: من به «کافه سنایی» رفته بودم، اما هرگز به «کافه هامون» رفت و آمدی نداشتم.

[جرقه‌ای در ذهنم روشن می‌شود. عنوانِ «کافه هامون» مرا به یاد فیلمِ ماندگار و بحث‌برانگیزِ کارنامۀ زنده‌یاد «داریوش مهرجویی» می‌اندازد. فیلمی که اگرچه حدیثِ نفسِ نسلِ من نیست، اما مرا با خود همراه کرد و حسِ هم‌دلی‌ام با کاراکترِ «هامون» را در من بیدار نمود. جالب است که این فیلم را نخستین بار، «آرش شفیعی بافتی»، معلمِ من در هنرستان هنرهای زیبا به ما معرفی کرد. خودش هم آن را بسیار دوست می‌دارد. هرچه نباشد، فیلم، بیان‌گرِ دغدغه‌های هم‌سن‌وسالانِ اوست. همین‌جا دربارۀ ارتباطِ نامِ این کافه با فیلمِ مهرجویی، از پویان می‌پرسم.]

سرمشق: اسم این کافه، ما را به یاد فیلم «هامون» زنده‌یاد «داریوش مهرجویی» می‌اندازد. اسم کافه ربطی به این فیلم دارد؟

پویان: بله، هامون همان فیلم «هامون» بوده است. در واقع این کافه، همان شخصیت «هامون» در آن فیلم بوده و نماد سرگشتگی نسل ما است. «کافه هامون»، نماد و روایتی از همان دوران است. یک کافۀ کوچک، در زیرزمینِ پاساژی که به تازگی ساخته شده بود و مغازه‌های زیادی هم کنار آن نبود. اغلب مغازه‌ها خالی بودند. دوست ما در آن‌جا فضایی را ایجاد کرد که در آن می‌شد با کتاب‌ها زندگی کرد، موسیقی را همراه با قهوه چشید و رفقایی برای همۀ عمر پیدا کرد.

سرمشق: فضای آن‌جا را بیشتر برایمان وصف می‌کنید؟

پویان: وقتی وحید این کافه را ساخت، هرچه کتاب داشت آورد و داخل آن گذاشت. این یک کافه- کتاب بود، ولی مستقلاً در این‌جا دوباره اختراع شده بود. حتی اسم کافه- کتاب به گوش او یا ما نخورده بود. این کتاب‌ها، از کتاب‌خانۀ اتاق خودش بودند. کافه دیوارهایی آجری داشت و میز و صندلی‌هایش چوبی بودند. سبک طراحی داخلی آن به شکلی بود که الآن به آن سبک، طراحی روستیک می‌گویند. اصیل و نه سانتیمانتال، چون تمام این‌ها برای این بود که بتواند با قیمت کمی فضای کافه را دربیاورد. به همین دلیل به این شکل ساخته شده بود. این کافه به‌شدت هویت‌دار بود. همیشه صدای سه‌تار جواد (باریستای هامون) به گوش می‌رسید. یا مثلاً صدای تاس ریختن بچه‌ها، وقتی که تخته‌نرد بازی می‌کردند. طراحِ «کافه هامون»، «علی ابوالحسنی راد» بود که آن زمان، سال‌های اول رشتۀ معماری را می‌گذراند. بعدها کافه‌های دیگری را هم طراحی کرد که همگی عالی بودند.

وقتی کافه پلمپ شد...

***

ادامه این مطلب را در سرمشق شماره ۹۱مطالعه فرمایید.