روزنامهنگار، دکترای علوم ارتباطات
https://srmshq.ir/mjfzka
از زمان پایان جنگ عراق علیه ایران و آتشبس دههها میگذرد آن جنگ تمام شده باشد اما آثار و روایتهایش تمامشدنی نیست. جنگ ۱۲ روزه علیه ایران نیز گرچه کوتاه بود احتمالاً آثارش بیشتر و زمانبرتر از جنگ هشت ساله باشد. بحث، بحث روایتها هم هست که نسل به نسل میروند و تفسیرهایی نو از رویدادها ارائه میکنند. این ۱۲ روز قهرمانان بزرگی داشت از کودک تا سالمند، از نظامی تا پزشک تا خبرنگار و امدادگر، تکتک ایرانیها قهرمان شدند و پای وطن ایستادند.
نمیخواهم وارد موضوع روایت اول، جنگ روایتها و...شوم اما جنگهای امروزی خیلی بیشتر از گذشته ترکیبی از نیروی نظامی، تبلیغات و پروپاگاندا، جنگ سایبری، فعالیت سازمانهای خصوصی و مردمنهاد و تلاشهای صلحآمیز هستند.
در جنگهای مختلف بهویژه در خاورمیانه؛ فعال کردن ظرفیتهای رسانهای، شبکههای اجتماعی، اختلافات قومی، مذهبی، قبیلهای، نژادی و تشدید اختلافات درونی از قبل از شروع درگیریهای نظامی امری عادی به شمار میرود. ترکیبی که موفقیت جنگ را مضاعف میکند.
در این شرایط ارزیابی دقیق اطلاعات نادقیق کار بس دشواری است انتشار اطلاعاتی که در بحبوحه جنگ و پس از آن نیز متوقف نمیشود.
درست در زمانی که اطلاعرسانیها کند، مبهم و نارسا و راستی آزمایی بسیاری از خبرها با دشواری همراه میشود حس سردرگمی و تردید در جامعه رشد میکند، احساس ناامنی تقویت میشود و ذهن و فکر دچار فلج و درماندگی میگردد. در این شرایط قطبیسازی از راه اختلافات پیشینی و تقویت شده، راه خود را باز میکند و نیروی متجاوز در مسیر برتری نظامی از آن سود میبرد.
در حالی که ما در ایران در جنگ اخیر با ظرفیتهای اختلاف زا روبرو بودیم اما ایرانیها با قدرت بزرگ و سرچشمه عظیم وطن کنار هم برای ایران ایستادند و نشان دادند که نگاهداشت ریشهها در بحرانها برای ماندن و ایستادن چقدر نیروبخش است.
این بار انسجام از درون جوشید و برای هدفی والاتر بسیاری را کنار هم قرار داد که با هم اختلافاتی نیز داشته و دارند؛ اما هوشیاری تاریخی به مدد آمد و گذشت و همدلی جوانههایی تازه زد.
اکنون و در زمان نوشتن این متن گرچه آتشبس برقرار است اما شرایط را نمیتوان پایدار دانست. این برهه مهم به ما آموخت که ایران را باید با همه تنوعش دید و باید از روایتهای تکبعدی و سوگیرانه رهایش کرد. نشانههای مذهبی و ملی در همزیستی با هم با همه تنوع و تکثر در این روزها ما را همدلانه کنار هم نگاه داشتند. باید قدر این نیروی درونزا را دانست و دانست که مصادره کردن؛ آن را به عکس خود تبدیل میکند.
هرکدام از ما در این راه سهمی داریم و سهم رسانهها و رسانهای چون صداوسیما، دانشگاهیان، هنرمندان و اهالی فرهنگ افزونتر.
اگر بخواهد کار به دعوت از چهرههای مختلف به میز گفتگو در صداوسیما بسنده شود و فقط در روزهای بحرانی در را کمی باز کرد و بعد از فرونشاندن بحران آن را به روال قبل برگرداند شاید دیگر این فرصت بازسازی اعتماد و سرمایه اجتماعی تکرار نشود و شکافهای تازه رخ نماید.
انسجامهایی که در بحرانهایی مثل جنگ، تقویت میشوند میتوانند با تهدید مواجه شوند و حتی به یاس برسند اما نظام سیاسی میتواند با تدبیر، مسیر تازهای برای وارسی راه پیموده شده، اصلاح اشتباهات و ترسیم چشماندازها با مشارکت دیدگاههای مختلف بگشاید. آینده این را نشان خواهد داد و باید منتظر ماند و دید جهتگیری به کدام سمت میرود.
جنگ ادامه دارد و روایتها بهویژه در دوران آتشبس و پساجنگ، قویتر عمل میکنند. عناصر هویت ایرانی را به رسمیت بشناسیم تا روایتی که ارائه میشود نیز تصویر و گویای همه ایرانیان باشد.
رسانههای اجتماعی میتوانند فرصتی برای ارتباط مدیران و سیاستمداران با مردم باشند. شاهدیم که چگونه رژیم متخاصم در این رسانهها فعالیت میکند به زبان فارسی پیام میگذارد و کاربر ایرانی را مخاطب خود قرار میدهد. فیلتر کردن، دشواری و منع دسترسی نیز نتوانسته است مانع از انسداد و نرسیدن پیامها شود. فیلتر کردن، قطع یا منع دسترسی به این فضا راهحلی منطقی نیست و نمیتواند روایت سازی آنها را مختل کند و از سویی ما را در مقابله کمتوان میکند.
دسترسی به این فضا به کاربران ایرانی امکان خلق و انتشار روایتهایی را میدهد که ضمن آنکه انتقالدهنده همبستگی ملی است تلاش طرف مقابل را کم اثر میکند. این موضوع برای تصویرسازی از ایران در سطح بینالمللی نیز اهمیتی دوچندان دارد.
پیشتر گفته شد در شرایط بحرانی و جنگ، در نبود اطلاعات صحیح و قابلاعتماد و انبوه روایتهای متناقض بر پایه تکنیکهای جنگ روانی، جامعه دچار سردرگمی و درماندگی میشود و کنترل مدیریت بحران را از دست میدهد؛ اما آنچنان که باید در جنگ ۱۲ روزه و پس از آن روایت سازی دقیقی از نقش مردم در خلق همبستگی ملی انجام نشد. منظور رفتن سراغ گروهها و افراد مختلف و بسنده نکردن به برخی رویدادها و تجمعات است. این روایت باید به زبان همه اقوام و مذاهب با تصویری کامل از همه ایران با همه عناصر فرهنگی و هویتیاش روایت شود و از خطاها و کلیشهها مصون نگه داشته شود.
حال که یک بار دیگر ایران، موجب همدلی و زبان تقریباً مشترک شد. انتظار میرود در فرایندهای سیاسی مانند انتخابات، فعالیتهای رسانهای، فرهنگی، هنری، اقتصادی، اجتماعی، ورزشی و... تنگنظریها کنار گذاشته شود و مدارا و تفاهم مبنا قرار گیرد. دیدیم و لمس کردیم که جز ایرانیان کسی برای ایران کاری نکرد و کسی جز مردم قابل اتکا و پشتیبان کشور نیست.
جنگ ادامه دارد. شاید در ابعاد نظامی متوقف شده باشد اما در جنبههای دیگر صدای شلیکها به گوش میرسد. حواسمان به روحها و ذهنهای جنگزده باشد ملی بیندیشیم و ملی عمل کنیم.
https://srmshq.ir/6sm279
میگویند آدمی با چهار هراس زاده میشود و این همراهان اربعه تا آخرین نفس در کنارت باقی میمانند، این دهشتها شخصیتی برای گونۀ هوشمند خلقت میسازند که او را در مرتبهای بالاتر از دیگر آفریدههای پروردگار قرار میدهد. اولین آنها وحشت از «مرگ» میباشد، انسان به باور بسیاری از علما تنها گونه ذیشعور این کره خاکی است که درکی عمیق از آنچه که فرجام حیاتش میخوانند دارد، برخی از جانداران باهوش همچون فیلها، کلاغها و میمونها فقدان عزیزان به کام مرگ رفته را درک میکنند و حتی گونههایی از رفتار بازگشت به محل از دست دادن اعضای گله و گروه و حتی انواع سادهای از مراسم شیون و عزا همچون اشک ریختن و یا پاشش خاک و آب بر بقایای جسدِ همنوع از دست رفته نیز از سوی اینان گزارش شده است اما بیتردید این اطمینان در بین تمام دانشمندان وجود دارد که بهجز انسان هیچ موجودی نگرانی و تفکری در خصوص مرگ از قبل تعیین شده خود نداشته و هر بامداد که موجودات غیرانسانی چشم باز میکنند فارغ از این رنج تنها به شکار و کسب خورد و خوراک و همزیستی با جانوران دوست و دشمن میاندیشند و این در حالی است که بشر همواره و در پی مشاهده هر جلوهای از مرگ در زمان حال و یا یادآوری رخدادی تحت تأثیر این موضوع در گذشته به ناگزیر بودن مرگ خود نیز فکر کرده و این بیم و هراس بر تکتک لحظات زندگیاش چنگ میزند. دردِ از دست دادن عزیزان همواره همراه با این سؤال خواهد بود که تجربه این لحظه در زندگی من چه زمانی رخ خواهد داد، در تمام شادیها هراس تمام شدن آن لحظات خوشایند با این اندوه بزرگ همراه خواهد بود که روزی در نبود من نیز دیگرانی این لذت و سرور را تجربه خواهند نمود و آن هنگام من هیچ جایگاهی در این میانه نخواهم داشت و خاطراتم هم در طوفان فراموشی روزگار بر باد رفته است. این هراس و دو سؤال بزرگ آدمی در خصوص این که از کجا آمدهایم و مقصد نهایی ما کجاست؟ بزرگترین چالش زندگی بشر را به خود اختصاص میدهند، همواره در جستجوی جوابی درخور و شایسته برای این معمای بزرگ میگردیم و در این هیاهوی روزگار چه بسیار ادیان و فرقهها و باورها و سنتهای دیر پایی خلق گردیدهاند که درصدد هستند سادهترین پاسخها را به این دو سؤال ژرف و نامنتها ارائه نمایند، توجه به تعدد کلیساها و معابدی که هر روز با رهبریهای نوآور و بازنگریهای خلقالساعه در سنتهای گذشته در آمریکا -بهعنوان یکی از مذهبیترین جوامع انسانی- اروپا و دیگر نقاط جهان پا میگیرند نشاندهنده این است که همچنان بسیاری در جستجوی جوابی قانعکنندهتر در این خصوص از سوی مدعیانی هستند که آگاهی و بینشی فراتر از عوام را به خود و پیروانشان نسبت میدهند.
در زندگیام بارها و بارها به این فرجام ناگزیر آدمها فکر کردهام، پس از دوران بیخیالی کودکی مرگ بسیاری از عزیزان زندگیام را در دهههای متفاوت عمرم تجربه نموده و سه بار هم خودم را در یک قدمی چشیدن طعم ناآشنای مرگ دیدهام، دو نوبت آن به دلیل قرار گرفتن در معرض سلاحهای شیمیایی دشمن بعثی در دوران دفاع مقدس و یک بار هم در پی عوارض ناشی از ویروس پخش شده از آزمایشگاه شهر «ووهان» کشور چین که بلایی عالمگیر را موجب شد. دردناکترین این مرگها و رفتنها را هنوز هم که هنوز است در خودکشی «منوچهر» پسر مو فرفری و ریزنقش یکی از همسایگان یافتهام، پدر خانواده تمامی دسترنج عمر خود و اجدادش را خودخواهانه در معاملاتی که تنها قمار میتوان نامیدشان به فنا داده بود و به یکباره رفاه و سعادتی که خانوادهاش لایق آن بودند را به خاطرهای دستنیافتنی مبدل نموده بود و حال فرزند وی ناامید از یافتن شغل و سرشکسته از ورشکستگی پدر و تباهی آینده خانواده به عمرش خودخواسته خاتمه داده بود، با حلقآویز نمودن خویش از داربست درخت انگور خانه کوچک اجارهای جدیدشان و با گره زدن سیم باریکی به دور گردن که مرگش را با تأخیری طولانی و دردناک مواجه ساخته بود، سیم باریک و لغزان به درون گوشت و پوست گردن بیحرکت وی فرو رفته و روح بیقرار او را به دیاری دیگر فرستاده بود. خط سرخرنگ برجای مانده از جنگ آخر وی با روزگار در تضادی شگرف با کبودی صورتی بود که لبخندی کمرنگ شاید ناشی از تشنجات دم مرگ بر روی رخ او دیده میشد، مشاهده این صحنه هیچگاه از فکرم زدوده نشد. شعری از یاد رفته بر روی رقعه ترحیم او درج شده بود که از قوی سیاهرنگی سخن میگفت که فراموش کرده بود رنگ متفاوتش او را بسی زیباتر از همنوعان سفیدش ساخته است، مدتها به تلخی بسیار در سوگ وی در خفا گریستم. پدرش برای درد و رنج او ارزشی قائل نشده بود و مرگش اینک برایم تداعیکننده سه هراس دیگری است که همراه دائمی بشر تا آخرین نفس هستند.
دومین وحشت همزاد بشر ترس از «تنهایی» است، بهعنوان یک موجود اجتماعی دور افتادن از دیگران نوعی ناامنی، عدم ثبات و بیمناکی را برای انسان ایجاد میکند و تقریباً از همان آغازین روزهای پس از تولد، نوزاد نبودِ مادر و والد خود را درک کرده و با بیتابی و اشک ریختن و فریاد حضور ایشان را در کنار خویش خواستار میشود. این تنهایی از جنبهای دیگر آزاردهندهتر و تلختر است که همانا «تنها گذاشته شدن» است. عاشقی که از سوی معشوق طرد شده و در بستری از امواج خروشان خاطرات گذشته رها شده رنجی را متحمل میشود که خارج از درک دیگران است و تنها سوتهدلان و سوخته دلانی همچون خودِ وی توانایی فهم آن را دارند. این رنج منبع بیشمار الهامات ادبا و شعرا و هنرمندان در طول تاریخ بشریت شده است، بیتردید از زمانی که جوامع بشری مفهوم مالکیت را درک نموده و همچنین با رواج آیینها و مذاهب بحث آزادی بیحد و حصر روابط با جنس مخالف منتفی گردید و تحت اصول و باورهای شرع و شرم محدودیت بر روابط زن و مرد حاکم شد، دل بستن به فردی دیگر و طلب عشق منفرد او برای خود بهصورت خاص معنایی فرا بشری پیدا نمود. بر همین اساس میتوان گفت عشقهای آتشین برآمده از تأثیرات رشد اجتماعی بشر بوده و از این مرحله تکامل فکری به بعد تا زمانی که دنیا دنیاست هر کسی خود را عاشقترین فرد هستی و معشوق خود را شایستهترین موجود عالم میداند.
«حاج علی» یکی از عزیزترین همسایگان ما در دوران کودکی و نوجوانی در دهه پنجاه شمسی بود، مردی موقر و مقید به مسائل شرع و مذهب که با همسرش «طاهره خانم» و پنج فرزندش در خانهای دیوار به دیوار منزل ما زندگی میکردند. طاهره تجربهای غریب و هراسآور را در زندگی بر دوش حمل مینمود. مادرش در چهار نوبت وضع حمل به همسر متعصب و سختگیر و خشکمغزش دخترانی زیبا و دلفریب هدیه داده بود اما افسوس که این مرد، ناتوان از درک موهبت الهی این چهار نعمت را برای خود مایه سرشکستگی و خفت در مقابل برادران پسر دارش میدید و هر بار زایش نوزاد دختر با شکنجههای روحی و جسمی از سوی وی برای همسر بینوا همراه میشد، در پنجمین نوبت بارداری مرد سوگند خورده بود که اگر فرزند بعدی هم مؤنث باشد مادر و فرزند را خواهد کشت؟؟!!! گفتار و رفتار او با ملامت و سرزنش همگانی در محل زندگی همراه بود اما مردک مغرور و عصیان زده بر این تصمیم مدام پای میفشرد، در روز وضع حملِ مادر بختبرگشته، همسرش را به اجبار از اتاقی که زائو در آن جا درد میکشید دور نمودند، فریاد نوزاد نویدبخش آغاز حیاتی جدید در جهان هستی بود، مادر با وحشت و بیم بسیار جنسیت فرزند را پرسید و با شنیدن اینکه او هم دختر است از شدت وحشت قالب تهی کرد و جان به جانآفرین تسلیم نمود. مرگ معصومانه او آتش به جان خلق زده بود، شوهر خالی از عاطفه به یکباره دریافت که بزرگترین سرمایه زندگیاش را از دست داده است، تمام احترامی که در میان جماعت داشت با نقل شدن سخنان مغرورانهاش بر باد رفت و به یکباره مرگ مادر بینوا او را به مجرمی بالقوه و فاقد انسانیت مبدل نمود. نوزاد در میان دستان سوگواران جابجا میشد و همگان بر بخت بد او خون گریه میکردند، در سومین روز تولد که همه در تدارک مراسم پرسه مادر بودند، همسایه آنها که بچهای نداشت درخواست کرده بود که تا پایان برنامههای عزاداری از کودک مراقبت نماید، دخترک به ایشان داده شد و شبانگاه روز هفتم که از گورستان به خانه بازگشتند نه اثری از آن همسایه بود و نه از دختربچه، در نقشهای برنامهریزی شده از مدتها قبل وسایل خانه جابجا شده بود و در آن روز خاص این زوج اجاقکور به همراه کودک هفت روزه راهی دیاری ناشناخته شده بودند و همچون قطره آبی در دریا ناپدید شدند.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۸۹ سرمشق مطالعه فرمایید.
https://srmshq.ir/5gsery
خشم در فرهنگ معاصر فارسی «هیجان ناشی از ناخشنودی سخت نسبت به کسی یا چیزی» و خشونت «وضع یا کیفیت خشن بودن» تعریف شده است. اگر از فرهنگ ادبی خارج و متمرکز بر فرهنگ حاکم بر جامعه شویم، علیالخصوص در چندسال اخیر، به روشنی متوجه افزایش چشمگیر هیجانات منفی و متأثر از خشم درون افراد و مؤثر بر جامعه خواهیم بود. اما در بادی امر پرسش این است که چرا این رویداد در جامعهی ایران واضح و ملموس شده است؟ چگونه میتوانیم در مورد آن بازدارندگی ایجاد کنیم؟ آیا اساساً با جرمانگاری و یا با تمسک به نهاد کیفری میتوان مقابل بروز رفتارهای خشونت آمیز در جامعه ایستاد؟ آیا فردِ مستعدِ ابراز هیجانات منفی، اهمیتی به بازخورد جامعه نسبت به رفتار خود میدهد ؟ سؤالات پیرامون چرایی افزایش و رشد خشونت در جامعه کم نیستند اما به نظر اساسیترین و ابتداییترین سوال آن است که «چه شده است که بروز خشم راحتتر، بیمهاباتر و به زبان ساده چنین شایع و زیاد شده است؟».
مشخصاً عوامل متعددی در شکلگیری شخصیت افراد دخیلاند. عوامل ژنتیکی، محیطی و اجتماعی کلیت تشکیل دهنده شخصیت افراد اند که در طی زمان و در مکانهای متغیر در طول زندگی میتواند به شکلی متفاوت نمایان شود. خشونت اما محصول نقص در کدام کلیت رفتاری است؟ خانواده به عنوان عامل محیطی؟ یعنی در نظر بگیریم کودکی که مکرراً مورد مذمت، تأدیب و تنبیه از سوی والدین بوده، بزرگسالی خشن و طغیانگر خواهد بود؛ آیا لزوماً اینگونه است؟ عوامل اجتماعی تا چه حد تأثیرگذارند؟ عواملی چون اقتصاد فروپاشیده در جامعه و قرار گرفتن قشر کلان جامعه در آستانهی فقر و نابرابری در ابزارهای قابل دسترس برای رسیدن به اهداف مشروع یا به عبارتی کسب موفقیت در درون جامعه، تا چه حد میتوانند سبب افزایش خشم در افراد و بروز رفتار خشونتآمیز در جامعه شود؟ بدون شک تمام عوامل در بروز رفتارهای نابهنجار، که با تسامح خشم را هم در این گروه قرار میدهیم، مؤثرند و هیچ یک به تنهایی نمیتواند دلیلی مطلق بر این انگاره باشد؛ اما آنچه که باید به آن توجه داشت اهمیت و جایگاه ویژهی جامعه و عامل اجتماعی است که باید آسیبهای احتمالیِ عوامل دیگر همچون خانواده، جامعه محلی و غیره را به نوعی ترمیم کند. کودک آسیبدیده در جامعهی متلاشی قاعدتاً نمیتواند همانند کودک با مراحل رشد منطقی، درست و اصولی رفتار کند. کما اینکه فرد با کودکی هنجارمند و اصولی راحتتر میتواند خود را با شرایط موجود مطابقت دهد؛ که البته پرواضح است چنین موضوعی نیز امری مطلق نیست؛ اما به عنوان اصل کلی میتواند مورد نظر قرار گیرد. موضوع اصلی، شرایط اجتماعی به نظر میرسد؛ جامعهای افسارگسیخته، اقتصاد فروپاشیده، بلاتکلیفی روزانه و بعضاً ساعتیِ موجود در جامعه، ناامیدی محض از بهبود اوضاع کلی و به طور کلی عدم احساس امنیت روانی، اقتصادی و سیاسی در کنار عوامل فردی است که شخص را مستعد بروز رفتارهای خشونتآمیز، بدون نگرانی از قضاوت جامعه و قانون قرار میدهد. همانطور که امروز بیش از پیش، جامعه ایران در نقاط مختلف کشور شاهد و یا شنوندهی اخبار قتل، تعرض، سرقت، نزاعهای خیابانی، کیفقاپی و سایر رفتارهای خشونتآمیز میباشد.
رویه چنین نشان داده است که بازدارندگی از طریق اعمال مجازات بر افراد خاطی و خشن بیثمر بوده است؛ چرا که اگر اثرگذار بودند، اکنون با مدینه فاضله سر و کار داشتیم و متن در مدح و ستایش آرامش و شکران نعمت و رفاه میخواندیم. کنترل رفتارهای خشونتآمیز در جامعه پیشنیازهایی اساسی و البته اجتماعی دارد؛ برای مثال تهاجم نسبت به وکلای دادگستری فارغ از جنسیت آنها در نقاط مختلف کشور و اخیراً نیز تهاجم نسبت به دادستان شهرستان رفسنجان موج تازهای از بروز خشونت نسبت به قشر و صنف خاص است که البته اینها فقط تعدادی است که تحت پوشش رسانه، اطلاع رسانی شدهاند و رقم واقعی هجمهها قطعاً چنین نیست. برای بازدارندگی در خصوص حمایت اجتماعی این قشر، هیچ لازم نیست، جز فرهنگسازی نهاد وکالت در میان آحاد جامعه؛ به عبارتی شأن و اهمیت این نهاد به همان صورتی که باید نمایان گردد. در برخی سریالها وکلا مورد تمسخر نامناسب قرار میگیرند و یا از آنها به عنوان شخصیتهای خاکستری یاد میشود که چنین نمایشی مستقیماً در ذهن مردمان تأثیرگذار است و شأن حقیقی وکلای پرتلاش و فرشتگان واقعی عدالت دستخوش سیاستهای غلط شده که به نوعی مجوزی بر اعمال خشونت بر آنهاست. بنابراین و با عنوان مثالی از اعمال خشونت نسبت به گروه خاص، هدف بیان این امر است که کنترل خشم در جامعه صرفاً با اعمال مجازات بر افراد خشمگین و یا هر نوع رفتار واکنشی نسبت به آنها در عمل بیفایده است و باید بسترهای جامعه به عنوان بنا و زیرساخت شخصیتسازی افراد در بدو ورود به جامعه را در بهترین حالت ممکن فراهم ساخت. در جامعهای با اقتصاد به شدت نابرابر، وجود رانت، عدم وجود ابزار قانونی برابر برای افراد جامعه، کاهش احساس تعلق به جامعه و انسجام اجتماعی و افزایش آسیبهای اجتماعی در سطح جامعه در کنار عوامل تربیتی و خانوادگی بستری برای بروز رفتارهای خشونتآمیز در سطح جامعه است؛ چرا که فشارهای بیرونی ناشی از شرایط اجتماعی عاملی است که افراد مختلف با وضعیت رشد متفاوت را میتواند در آستانهی فروپاشی قرار دهد. خشم یکی از این ابزار بروز فروپاشی است که منجر به آسیب جسمی و روانی به دیگری خواهد شد.
خشم و خشونت در جامعهی معاصر ایران نهتنها پدیدهای روانشناختی، بلکه محصولی ترکیبی از فشارهای اقتصادی، آسیبهای ساختاری و ناکارآمدی نهادهای بازدارنده و حمایتی است. در وهلهی نخست، تورم سرسامآور و نرخ بیکاری، زندگی روزمره را به نبردی بیوقفه تبدیل کرده و بلاتکلیفی نسبت به آینده، حس ناامنی عمیقی را در شهروندان پدید آورده است. از سوی دیگر، تزلزل ساختارهای حمایتی خانواده و جامعه محلی بستر انتقال رفتارهای پرخشونت را فراهم میکند؛ مانند کودکانی که در محیط خانواده شاهد تنبیه بدنی یا نزاع والدین هستند، این مدل رفتاری را بهعنوان راهحل تعارض میآموزند و در بزرگسالی به مثابه ابزار مواجهه با ناکامیها از آن بهره میگیرند. در نهایت به نظر میرسد راهکار نهایی، نه در مجازات صرف، که در گسترش سیاستهای پیشگیرانه چندلایه است.